از دستم ناراحت بودی؟ رفته بودی بدون هیچ خبری. برام نوتیفیکیشن اومد. « اومدی بیرون از خونه، سمت چپ. »
- از اینجا جقدر تا دریا راهه؟!
صدایِ دریا بود. موج بود. انگشتایِ لختِ پا، تو خنکی آب بود.
« میخواستم بهت بگم آخرین باریه که منتظرت موندم. »
« منو هشت ساعتِ تمام منتظر گذاشتی! »
اما تو که میدونی، بدونِ منتظر بودن هیچ لطفی نداره! :)
_
خورشید خودشو پهن کرده بود رویِ دستام، پاهام و سرشونه هام؛ باد مرطوب موهام رو با خودش میبرد و دریا بهمون لبخند میزد. حواسش به ما بود.« این.. باید همون آفتاب و گرمایِ زندگی بخشی باشه که کامو توصیف میکنه. »
و خب تو باید همون باشی که فروغ میگه. ز گندمزارها سرشارتر و ز زرین شاخهها پر بار تر.
« بر روی ما، نگاهِ خدا خنده میزند.. »
« نورِ خورشید پخش شده رویِ چشمات، هزار رنگ شدن. :) »
_
پدال میزنم. خورشید، میخنده. از روبرویِ اون باغِ جادویی شروع میکنم. از جلویِ اون خونه صورتی- آبی رد میشم و از حصارهایِ درختیِ سبزِ سبزِ سبز. باد تویِ موهامه. « باهام مسابقه میدی؟»
با پایِ پیاده، از پشت سرم شروع میکنی و « میگ، میگ! ». تو بردی. نه فقط مسابقه رو.
_
مامان بهم میگه که بدونِ آرایش یک جنایت در حقِ بشریتَم. لباسمو دوست دارم. اما تو پرتم میکنی تویِ آب، جسارتش رو پیدا میکنم و زندهترین خواهرِ دنیام که دستِ پارسا رو میگیرم و با هم رویِ موجها سوار میشیم. بهم میگی « رویِ صورتت ماسهس.» اصلاح می کنی « اما خوشگل شدی، من دوسش دارم.» و باز هم شنا میکنیم.
_
مابقیش چیه؟! رقصِِ لبِ ساحله و نور و کسی که به مزخرف بودنِ صدام موقعِ خوندنِ Je veux کوچک ترین اهمیتی نمی ده. مابقیش یه صحنهس از انعکاسِ نورِ خورشید رو دریا، فوتبالِ ساحلی و تویی که خطِ ساحل رو به سمت من می دویی.
_
این سکانس، جزو آخریهاست. تشکیل شده از « من که والیبال بلد نیستم» و ترکِ جمع. تشکیل شده از « پیدام کن» که سِند نمیشه، چون دستات شونهم رو لمس میکنن. تشکیل شده از اقدام خرِ درون مبنی بر پاشیدن شن توی چشمهایِ نفرِ سوم و تشکیل شده از « دیوونه» داماهی و آسمونِ صورتی. تشکیل شده از تلخیِ دخترِ بداخلاق درون و تشکیل شده از راه و رسمِ دلداری که حسابی بلدی. تشکیل شده از دو تا سگِ ولگردِ زخمی که میان پوزههاشون رو بهمون میمالن و بازی میکنن. تشکیل شده از « تو که ازین حرفا شجاعتر بودی :))) » و تشکیل شده از ماهِ پرنورِ زرد، پشت دستِ تمنایِِ درختها.
_
بقیهش؟ تو خوابی و مریض. ادامه پیدا میکنه با رقص و خنده و خوشمزهجات و تمام شب رو بینِ طبقه اول و دوم در حرکت بودن.
_
پردهنمایش بینِ گلهای رنگارنگ میافته. زیرِ سایه درخت میافته. همه چیز میدرخشه. چشمهای تو هستن که آرامش و عشق توشون موج میزنه. نسیم، پردهنمایش رو تکون میده. لبخند میزنیم و دیگه ادامهش چه مهمه؟!