بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

همیشه هم با عنوان نوشتن مشکل داشته‌م.

مدت‌هاست چیزی ننوشته‌م. مدت‌ها طول کشید تا بفهمم بهترین کاری که تا حالا در حق خودم کردم ساختن و نوشتن توی این وبلاگ بوده. وقتی هیچ ردپایی از خودم ندارم، خواب و بیداریم رو قاطی می‌کنم. این روزا همه‌ش خواب و بیداریم رو قاطی می‌کنم. باید بیش‌تر بنویسم که بهتر بفهمم که کی هستم و کجا هستم. 

نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم و چه بنویسم. برای شروع، نشسته‌م توی استودیوی خودم و سرمای زمستان سخت هلند داره لرز می‌ندازه به جونم. توی خونه بوی پیتزا میاد، هوا ساعت چهار بعدظهر تاریک شده و من دارم با تمام توانم در برابر اینکه شهرزاد ببینم یا مرلوت بخورم مقاومت می‌کنم. چون می‌دونم جفتشون هیچ سودی برای سلامت روح و جسمم نداره. مشقامو نوشته‌م، ولی هنوز مطمئن نیستم با مراجع فردام قراره چیکار کنم. خیلی مقاوم و کسل‌کننده‌ست. 

وقتی عرفان خونه خودشه حوصله ندارم غذا درست کنم. به‌خاطر همین منتظرم پیتزام درست بشه و بشینم با یک قسمت از فرندز، نجات‌دهنده همیشگی، بخورمش. فعلا بیش‌تر از این نمی‌تونم توضیح بدم. معذبم و حسم مثل وقتیه که دوست صمیمیت رو بعد از یک سال می‌بینی و می‌پرسه «چه خبر؟».

 

من اومدم و امیدوارم که دیگه نرم.  

۳۰ آبان ۰۳ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر
نت فالش

معمولی

دیروز داشتیم با عرفان صحبت می‌کردیم. می‌گفت توی دوره پراسترس و پرهیجانی از زندگیشه و دیگه واقعا خسته شده. بهش گفتم که اما من هیچوقت تو زندگیم همه‌چیز اینقدر آروم نبوده. اون می‌گفت از نرمال نبودن کلافه‌ست و من می‌گفتم که هیچوقت همه‌چیز اینقدر نرمال نبوده. خیلی خنده‌دار بود که بک‌گراند زندگی آدما چطوری باعث می‌شه از شرایط یکسان، ادراک متفاوتی داشته باشن، ولی واقعا همه‌چیز به نظرم خیلی نرماله. دوست‌های نه‌چندان نزدیک خیلی معمولی دارم. شرایط خونه خیلی معمولیه و یه رابطه خیلی آروم و قابل پیش‌بینی دارم و دارم درس می‌خونم. توی این درس خوندنم هم کار خارق‌العاده‌ای نمی‌کنم حتی، همون کارهایی که همه انجام می‌دن. برای ارائه‌های کلاسی حاضر می‌شم، یه روز درمیون می‌رم دانشگاه، دوتا کارگاه ثبت‌نام می‌کنم و امیدوارم که بتونم برم. منظورم از «معمولی» این نیست که همه‌چیز فوق‌العاده‌ست یا اینکه حداقل خوش می‌گذره. ولی خب تقریبا نصف وقتا خوبه. نصف دیگه وقتا هم بده. نه اوضاع خیلی خوب می‌شه و نه خیلی بد. فکر می‌کنم مثل یه آدم بزرگ سوبر زندگی کردن یکی از چیزهاییه که تقریبا یاد گرفتم و بهش عادت کردم. یکی از دلایلی که دیگه چیزی ندارم اینجا بنویسم، حرفی ندارم توی کانال بزنم، عکسی ندارم که استوری کنم و محتوایی ندارم که توییت کنم همینه. دارم همون کاری رو می‌کنم که همه می‌کنن دیگه. نمی‌دونم خوشحال‌کننده یا ناراحت‌کننده‌ست اما به‌هرحال دلیل کم‌پیدا بودنم احتمالا همینه. 

۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۳۱ ۰ نظر
نت فالش

با چراغ و گل غریبه، و صمیمی با غبار

امشب بالاخره شب به خیر مادر رو تا ته خوندم کوروش. این روزها که بیش‌تر از همیشه به جایی که تو بودی نزدیکم، این روزها که هربار توی آینه نگاه می‌کنم، جسی چهل ساله رو می‌بینم، باید این نمایشنامه رو بالاخره تا ته می‌خوندم که یادم بیاد هیچ‌وقت این کار رو با هیچکس نمی‌کنم، کوروش. یک هفته قبلش هم برات از این نمایشنامه نقل قول کرده بودم و پیشنهاد دادم که بیا بریم و بخریمش، نمی‌دونم. شاید اگه می‌رفتیم تو هم این کارو نمی‌کردی. شاید اگه همون روز می‌رفتیم، هفته بعد چهلمت من دنبالش نمی‌گشتم. خب، حالا مهم نیست. داستان تو تموم شد کوروش. چراغ‌ها رو خاموش کردن. الان سانس بعدیه، سانس بعدی سانس منیه که تلما ندارم. تلمای تو شکست خورد. من اصلا ندارمش. سانس بعدیه عزیزم، و فکر می‌کنم این بار جسی زنده می‌مونه و چند سال و چند ایستگاه دیگه هم برای پیاده شدن از اتوبوس منتظر می‌شه. گفتم که، دیگه ماجرا راجع‌به منه. جالبه، سانس قبل تلما بودم و شکست خوردم، این‌بار جسی می‌شم و امیدوارم که باز هم شکست بخورم. نمی‌دونم عزیزم، شاید دلیلش اینه که بازیگر نقش مقابل ندارم. منظورم اینه که تا وقتی یک شب کامل دیالوگ با بازیگر مقابلت نداشته باشی، مگه خالی کردن یه گلوله توی مغزت چقدر می‌تونه هنری و شاعرانه باشه؟ 

تقریبا هیچی.

۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر
نت فالش

یا: شاید کسی روی بخت من شاشیده

همیشه اون‌طوری نمی‌شه که ما فکرشو می‌کنیم.

حتی وقتی دو قدم مونده و یه لبخند.

۲۵ دی ۰۱ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر
نت فالش