بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

نت فالش:
من یک « نجات‌یابنده‌» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات‌ تخصص منه. هیچوقت نمی‌میرم.
ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده ساله‌م. الآن ولی واقعا پونزده ساله‌م. [ ویرایش: شونزده‌سالم شد. ویرایش دو: و هیفده‌سالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد می‌گم. قبلنا زودی تغییر می‌کردم، الآن فقط رنگ عوض می‌کنم.
موهام کاملاً سوخته‌ن، این‌قدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطره‌های قبلی» بهتر می‌شم و وقتی که بده، بدتر.
روزی اون‌قدر جوان و سبک‌سر بودم که می‌گفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.»
بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

دنیا

شنبه, ۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۳:۵۴ ق.ظ

امروز یه اتفاق خیلی وحشتناکی برام افتاد. راهمو تو دنیا گم کرده‌م. 

الان زندگیم توی یه حالتی قرار گرفته که نمی‌فهمم اگر یک فیلم بود، آیا این اون قسمتی بود که شخصیت اصلی پافشاری و پشتکار بی‌نظیری برای رسیدن به خواسته‌هاش نشون می‌داد و بعد از چندسیزن بر تمام سختی‌ها پیروز می‌شد یا اینکه اونجاست که شخصیته بالاخره می‌فهمه این یک نشانه از طرف جهانه که نباید ادامه بده و باید راهشو غوض کنه و انعطاف‌پذیری بی‌مانندش رو به نمایش می‌ذاره. باگ قضیه هم اینه که فرق مورد اول و دوم رو فقط می‌شه با دونستن آخر داستان تشخیص داد. 

بچه که بودم فکر می‌کردم هزار نقش برای گرفتن وجود داره و بین اینکه نقش من کدوم یکی باشه بیشتر بهم خوش می‌گذره و تاثیرگذارتر هستم شک داشتم. الان فکر می‌کنم چقدر عجیبه که دنیا بهم حتی یک نقش هم نمی‌ده. امروز در حالی که داشتم به «نه»های رگباری روزانه‌م به‌عنوان یک دختر خاورمیانه‌ای طبقه متوسط فکر می‌کردم، چشمامو بسته بودم که اشک نیاد پایین. اشک مسخره از دوطرف پلک‌هام فشار می‌آورد و دیگه نمی‌تونستم بسته نگهش دارم. چشمامو باز کردم و دیدم که اتوبوس توی یه ایستگاهی نگه داشته و تبلیغات ایستگاه یه دختر داچ تقریبا هم‌سن و سال ماهاست که برای انتخابات پارلمان کاندید شده، و رودخونه روی صورتم راه افتاد. منم می‌خواستم اونجا باشم. منم اگه زندگی یه کوچولو بیشتر باهام راه میومد می‌تونستم همچین جاهایی باشم. یه کم. 

ولی خب، روی صندلی اتوبوس نشسته بودم و گریه می‌کردم. 

امروز به معنی اون تصویر و به پاراگراف اول این نوشته اینقدر فکر کردم و اینقدر گریه کردم که احساس می‌کنم سرم هزارکیلوئه. 

۰۴/۰۸/۰۴
نت فالش