بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

نت فالش:
من یک « نجات‌یابنده‌» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات‌ تخصص منه. هیچوقت نمی‌میرم.
ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده ساله‌م. الآن ولی واقعا پونزده ساله‌م. [ ویرایش: شونزده‌سالم شد. ویرایش دو: و هیفده‌سالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد می‌گم. قبلنا زودی تغییر می‌کردم، الآن فقط رنگ عوض می‌کنم.
موهام کاملاً سوخته‌ن، این‌قدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطره‌های قبلی» بهتر می‌شم و وقتی که بده، بدتر.
روزی اون‌قدر جوان و سبک‌سر بودم که می‌گفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.»
بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

از برلین و شغل

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۴، ۰۵:۳۴ ب.ظ

مهاجر بودن هم عالم عجیبیه. انگار چندتا شخصیت داری. یک هفته پیش داشتیم با شهرزاد از بلاهایی که جامعه مردسالار سر زنان bold و شلوغش میاره حرف می‌زدیم و من اینطوری بودم که به هیچ وجه برنمی‌گردم. اصلا. حتی دلم نمی‌خواد سفر برم ایران.

الان توی دلم رخت چنگ می‌زنن و دارم آرزو می‌کنم کاش الان خونه‌مون بودم، تهران. الان خونه‌مون بودم، کنار مامانم و داداشم و عصر هم مهسا میومد می‌رفتیم بیرون. کجا میرفتیم؟ نمی‌دونم. دلم برای همه‌جا حسابی تنگه.

برلین یه خیابون یا محله داره به اسم شارلوتنبرگ. اکثر مکان‌های فرهنگی ایرانی اونجان و اصلا اون خیابون دلیل اصلی‌ایه که من برلینو خیلی دوست دارم. مثلا خانه هدایت هم اونجاست. دیروز رفته بودیم اونجا و صندلی من رو به بیرون بود و می‌تونستم از پشت قاب پنجره، پنجره‌ای که قطرات ریز بارون یکم تارش کرده بودن، برگ‌های قرمز و نارنجی اکتبر رو ببینم. بعد دلم واسه تهران تنگ شد. خیلی تنگ شد. هوای دیروز هوای تهران چندسال اخیر نبود، هوای تهران قبل از ۹۸ بود. نمی‌دونم واقعا ۹۸ چرا اینقدر برای همه یه نقطه مهم تاریخ زندگیشونه. حتی نمی‌دونم برای خودم چرا زندگی به قبل و بعد ۹۸ تقسیم شده، قبلش انگار همه‌چیز نوستالژیک و قشنگ بوده. برای همه هم همینطوره. خیلی جالبه. چه می‌دونم. بهرحال برلین یه حالت ابزوردی داره. انگار همیشه داری توی داستان‌های کوتاه مدرن ایرانی که شخصیتش حسابی سیگاریه و جای صبحانه قهوه می‌خوره زندگی می‌کنی. انتشارات گردون یه کتاب منتشر کرده به اسم داستان برلین ۴ یا یه همچین چیزی و توش داستان‌های کوتاهی رو آورده که لوکیشنشون برلینه. واقعا آدم حس می‌کنه همه‌ش رو یکی از اوناست. 

شدیدا دنبال کار می‌گردم. می‌خوام وقتی این آخر هفته برگشتم خونه گوشی نوکیامو دربیارم و کلا یه مدتی دیتاکس گوشی هوشمند کنم. احساس می‌کنم همه‌چیز زندگی کمرنگ شده و کلا هیچی نمی‌فهمم ازش و یکی از دلیلاشم همین استفاده زیادم از اینترنت و گوشی هوشمنده. نفهمیدم چطور معتادش شدم. 

شدیدا دنبال کار می‌گردم و هنوز باورم نمی‌شه که من قرار نیست دنیا رو عوض کنم. همه‌چیز زندگیم خیلی معمولی شد و دنبال یه شغل معمولی هم هستم که یا هیچ تاثیری نذارم یا دیگه در نهایت یه تاثیر معمولی بذارم. 

امروز اولین روزیه که طی ده روز گذشته آفتاب رو دیدم.

 

۰۴/۰۷/۲۲
نت فالش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی