بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

نت فالش:
من یک « نجات‌یابنده‌» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات‌ تخصص منه. هیچوقت نمی‌میرم.
ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده ساله‌م. الآن ولی واقعا پونزده ساله‌م. [ ویرایش: شونزده‌سالم شد. ویرایش دو: و هیفده‌سالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد می‌گم. قبلنا زودی تغییر می‌کردم، الآن فقط رنگ عوض می‌کنم.
موهام کاملاً سوخته‌ن، این‌قدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطره‌های قبلی» بهتر می‌شم و وقتی که بده، بدتر.
روزی اون‌قدر جوان و سبک‌سر بودم که می‌گفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.»
بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
محبوب ترین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .

قحط الرجال

دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ

کتاب پیر پرنیان‌اندیش رو می‌خونم این روزها. یک جاش سایه از قول مهرداد بهار نقل می‌کنه که «درسم که تموم بشه از لندن برنمی‌گردم ایران، می‌رم افغانستان. هیچکس هم نمی‌تونه ملامتم کنه که برای ناز و نعمت کشورم رو ترک کردم.» مثلا نمی‌گفت می‌رم آمریکا که از فلان موقعیت مادی استفاده کنم. می‌گفت می‌رم جایی که ایران نباشه و موقعیت مادی بهتری هم نمی‌خوام. 

خیلی تکان‌دهنده بود به‌نظرم. رابطه پسر ملک‌الشعرا با ایران خیلی تکان‌دهنده بود و این چقدر برام جالب بود که در اون زمان این مسئله که تو برای ناز و نعمت کشورت رو ترک کرده باشی موضوعی برای شماتت بوده. گویی معشوقت رو به هوای یک معشوق زیباتر و مرفه‌تر ترک کرده باشی. الان چی؟

الان خیلی چیزها عوض شده. کل اون کتاب درباره آدم‌های مهمه. نه لزوما آدم‌های «تاثیرگذار». آدم‌های که به خودی خودشون مهم بودن، وقتی روشون زوم می‌کردی سواد و فکر و اندیشه خودشون رو داشتن و لزوما کپی هم نبودن:‌من یاد سمفونی می‌افتم وقتی به اون دوره نگاه می‌کنم. الان چطور؟ الان قحط الرجاله آقا. سایه از چیزها و ارزش‌ها و اخلاق‌ها و نُرم‌هایی حرف می‌زنه که الان کاملا منقرض شدن. الان همه‌چی یه کپی پلاستیکیه. به‌نظرم بخشیش بخاطر ج.ا می‌تونه باشه و بخشی هم روح زمانه مدرنه. اینجا هم همینه. انگار هیچکس مغز خودش رو نداره. همه از یه مغز مشترک که روی کلاود آپلود شده استفاده می‌کنن.

یادداشت دیگه‌م روی این کتاب اینه که خیلی اذیتم می‌کنه که سایه اینقدر سکسیسته. دست خودم نیست، حتی از پیرمرد متولد ۱۳۰۶ هم ناراحت می‌شم.  عصبیم می‌کنه. حتی کسایی که باهاش مصاحبه می‌کنن هم توی سوال‌هاشون و واکنش‌هاشون سکسیست بودن و ارتجاعی بودن هست و حتی بت‌پرستی سنتی ایرانی‌ها. هم برام کتاب جالبیه، هم حالمو بهم می‌زنه. خوب شد من هیچوقت ادبیات نخوندم. طاقت اون دانشکده رو دیگه نداشتم. نمی‌دونم چرا حیطه ادبیات اینقدر ارتجاعیه. 

۰۴/۰۸/۲۷
نت فالش