نمی‌دونم چه تصمیمی درسته. احتمالاً دچار وسواس بعد از تصمیم‌گیری شده‌م. چشمام رو می‌بندم و تصور می‌کنم که مفهوم این خونه همه‌جای این دنیا با من باشه. قلبم می‌لرزه. به سمت چیزی که فکر می‌کنم خوشبختیه حرکت می‌کنم. کاش امشب توی این خونه بودی، چون وقتی نیستی خیلی می‌ترسم. از همه‌چیز. اما به سمت چیزی که فکر می‌کنم خوشبختیه حرکت می‌کنم، چون هنوز، همون‌طور که چندسال پیش به صالح گفته بودم، Passion ِ زندگی من عشقه. به سمتش حرکت می‌کنم و بقیه‌ش رو می‌سپرم به هرچیزی که تا الان قلب من رو از لجن محافظت کرده. بقیه‌ش رو می‌سپرم به اون و با لبخند می‌خوابم. من می‌خوام حس تنهایی‌م رو با تو شریک باشم.

 

آن‌گونه عاشقم که اگر پای برنهی

دریای دامن تو بسوزد در آتشم