مثلِ خرمشهریِ پنجاه سالهای که توی کلِ زندگیش، سهمش مرگ توی تظاهراتای انقلاب بوده. خراب شدنِ خونه و زندگیش زیرِ آتیش عراقیا بوده. ریههای خسته از گرد و خاک بوده. که بیآبی بوده. که گلوله بوده.
مثلِ جنوبیِ 50 سالهای که وایمیسه پایِ خاکش.
+ مثلِ کرد بودن که به خودیِ خود، بخشی از هویتِ مردمش رو با سرکشی و غرور تشکیل میده، جنوبی بودن هم همینه. یه بخشِ قوی از هویتِ آدماشه. با شجاعت و بستهبودن به خاک. نمیدونین چقد دلم تاپ تاپ میکنه که بتونم برم جنوب. نخلای سر بریدهش رو با دستام لمس کنم و تویِ کوچههاییش که جایِ فشنگ روی دیواره، قدم بزنم. این ماجرایِ اخیرِ تئاتر، نزدیکیِ زیادی بینِ من و زبان عربی و گرمای جنوب به وجود آورده. خیلی خیلی زیاد.