بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

Negro pero cariñoso

مرد جوان خواستنی من که هزاران دریاچه ی معصومیت پشت چشم های درشت و کشیده ات خوابیده؛

این روزها گذشته و آینده ام را با هم اشتباه می گیرم.

 

دست های تو از آنِ گذشته ی منند که از آستین آینده بیرون آمده اند. دست های معصوم و قوی تو روح من را، روح زخمی من را، ذره ذره شکاف می دهند تا خونِ تلخِ «شاهد بازاری» بودن را از آن بیرون بکشند. تو می خواهی تلخی الکل را از زندگی من ببری. تو می خواهی بالا بودنِ ماریجوانا را از زندگی من بگیری. تو من را می چرخانی توی طبیعت و بهم زیبایی غروب در کنار سد را هدیه می کنی تا به زیباییِ سیگار بعد از همخوابگی فکر نکنم. تو زیبایی را در سادگیِ کم‌ظرافت روحت به من هدیه می کنی و دستم را میگیری و از آغوش های غریبه بیرون می کشی. تو با یک خدای جدید، یک مظلومیت جدید و یک سبک زندگی آشنا اما جدید به من بازگشته ای.

می گویم بازگشته ای، چون باور دارم که هرگز نرفته بودی. انگار هیچ لحظه ای از زندگیم را بدون تو طی نکرده ام. 

 

همه ی این ها را نوشتم، ولی به همان «اما» ی معروف می رسیم. امایی که ارزش تمام گفته های پیش از خودش را نصف می کند. باید به تو بگویم که آن چیزی که تلاش می کنی از من بیرون بکشی، من هستم. درست است، من هم روزی جوان تر و معصوم تر بوده ام. من هم روزی می خواسته‌م «گناه» نکنم و من هم از هرچیزی که سبک زندگی خودم برایم به ارمغان می آورد، منزجر بودم.

اگر قبل تر ها بود، هرگز من کسی نبودم که باید دستت را بذاری زیرِ گردنش که مداوم می افتد و جرعه جرعه زغال به حلقش بریزی تا از زورِ مستی بیهوش نشود. من کسی نبودم که باید از او می خواستی به همه دست نزند و آدم ها را نبوسد و بازاری نباشد. اما امروز، همه ی این ها من هستم. همه ی این آدمی که دلش برای سم کافه ی شهرک تنگ می شود من هستم. همه ی آدمی که چشم هایش باریک باریک می شود و شیفته ی بی کنترلیِ حین مستی‌ست، من هستم. در همه ی مهمانی ها، این من هستم. بوسه دهنده ترین موجود این جهان من هستم. و می دانم چقدر اذیتت می کند فرشته ی نازنینِ من. من را هم اذیت می کند، اما این ها من هستم.

 

خیلی تلاش کرده ام که نباشم، باز هم تلاش خواهم کرد. این بار بخاطر تو و بخاطر گذشته و بخاطر لبخند تو و چشم های زیبای تو وقتی راجع به گذشته ی من حرف می زنیم؛ تلاش می کنم. اما از همین الآن شکست خورده بودن این تلاش برای داشتن تو و داشتن «ما» را اعلام خواهم کرد. فکر نمی کردم هرگز که چنین روزی برسد.

اما تو بسیار معصوم تر از منی، آنقدَر که به گردپای معصومیت تو نخواهم رسید. حتی اگر هزارسال نوری وقت داشته باشم.

 

 

۱۹ آبان ۹۹ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر
نت فالش

باید تولدهایم را بشمرم.

من در هر مردی که عاشقم شد، یک‌بار دیگر متولد شدم.

۱۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۱ ۰ نظر
نت فالش