میشینم جلوی صفحه، یادم بیارم چطوری بنویسم. حسِ فشار سر انگشتام، توی پلهپلهی گلوم میپیچه دیگه. تو مفصلام خبری نیست، انگاری مردهم.
میشینم پای تلفن. تا یادم بیاد کجا موندم، اسمایِ توی دفترچه رو بالا پایین میکنم. از اسمایی که کنارشون فامیلی داره میگذرم که یادم بیاد کجا صمیمی بودهم. تلفنمو میگیرم دستم و از صفر به صفر به صفر به صفر میافتم. یه جا باید یه نفر گوشیو برداره و بگه 《 الو》. کسی که وقتی بگم سلام از تعجب سکوت کنه. بگه تویی؟ بگه کجا بودی؟ بگه چی اومد سرت؟
همهی اسما فامیلی دارن. همهی رنگا سردن و تند. هیچکس به یواشیِ سرنادِ شوبرت نیست. نت فالشِ مورد نظر شما، در شبکه موجود نمیباشد.
لطفا دیگر تلاش نکنید.
کسی که تلفن را بر میدارد، هیچ ربطی به شما ندارد.
لطفا دیگر تلاش نکنید.
لطفا دیگر تلاش نکنید.