وقتی از خونه بیرون رفتن و هدف داشتن و دخترِ مدرن بودن هم در کنارِ غذا پختن و راهِ دلبری بلد بودن؛ وظیفهای میشه برای مردای مدرن.
میدونم که نباید اینطوری به مسئله نگاه کنم، علیالخصوص وقتی دوست خودم اون مردِ مدرنه.
ایندخترا اینطور بزرگ میشن. نوزدهسال غذا پختن و منتظر مردِ دلخواه نشستن( که آه، تمام زندگی رو گرفته. هر قهرمانی اینطوره) ، بعد عاشق شدن و پرتشدن توی دنیایِ مدرنِ مردی که ازشون سوایِ همخوابگی، اجتماعیبودن و هدف داشتن و از خونه خارج شدن هم میخواد.
این، دخترا رو مجبور میکنه که ساعتِ سهی نصفهشب به مدرنیته زنگ بزنن و بیستدقیقه بگن 《 عاشقتم.》 . هنوز توی خونهی سنتیای هستن که همخوابگی براشون جدایی از اون خونهست و خونهای درونشون وجود داره که از مردِ مورد علاقه، جداشون میکنه.
من به زنِ شصتسالهای فکر میکنم که نوزدهسال توپِ سنت بوده زیر پای پدر و مادر، و سالها توپِ مدرنیته میشه زیرِ پای عشق.
و به این فکر میکنم که اگه روزی دختردار شدم، تکلیفشو با همهچیز روشن میکنم. ازش آدمی میسازم که اگه تصمیم گرفت از خونه خارج نشه و منتظر مردی باشه که در ازایِ آشپزیکردن، خرجشو بده؛
محکم پاش وایسه.
هیچوقت با بیپناهی به سنت و مدرنیته نگه 《 عاشقتم》، تا ببینه آخرش کی قبولش میکنه.
بیشتر از اینکه خانومِ قری نشه، برام مهمه که زنِ قریای نباشه که عاشقِ یه بازیگرِ تئاترِ توی کافه هنرمندان میشه.
عنوان، به مناسبتِ نامشه که ترجمهی عربیِ ماهه.
پینوشت: از من میپرسین، هیچ مردِ مدرنی هم مقصر نیست. قربانی در قربانی در قربانی.