منبعِ شاهنامهی امسال، رستم و اسفندیاره. اگه از قسمتِ مرگِ اسفندیار سوال بدن نمیتونم جواب بدم. سهبار تاحالا خوندمش وهرسهبار اینقد گریه میکنم که زورکی میفهمم چی داره میشه.
کاش تو ادبیاتِ ایران دههزارتا فردوسی داشتیم.
۹۷/۱۰/۰۷
نت فالش
نت فالش: من یک « نجاتیابنده» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات تخصص منه. هیچوقت نمیمیرم. ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده سالهم. الآن ولی واقعا پونزده سالهم. [ ویرایش: شونزدهسالم شد. ویرایش دو: و هیفدهسالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد میگم. قبلنا زودی تغییر میکردم، الآن فقط رنگ عوض میکنم. موهام کاملاً سوختهن، اینقدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطرههای قبلی» بهتر میشم و وقتی که بده، بدتر. روزی اونقدر جوان و سبکسر بودم که میگفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.» بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.