دستمو گرفتهبودم جلوی دهنم و توی راهروی مدرسه میدویدم.
《 حالتون خوبه؟ 》
میخواستم بگم آره. که وسط راهرو بودم و دستمو محکمتر به دهنم فشار میدادم، طوری که لبام درد میگرفت.
《 حالتون خوبه؟ 》
میخواستم بگم آره. داشتم میگفتم آره و سعی میکردم تندتر باشم.
《 حالتون خوبه؟ 》
همزهی الف از دهنم در نیومده بود هنوز. میدونید که، هیچ هجایی با مصوت شروع نمیشه. الف همیشه یه همزه داره که ما نمیبینیمش. داشتم میگفتم همزه، و نگران بودم کسی دنبالم از کلاس دربیاد.
داشتم سعی میکردم بگم همزه، طوری که صدام بغض نداشتهباشه که بالآخره یه در با شدت باز شد و من پرت شدم روی زمین.
《 حالتون خوبه؟ 》
تونستهبودم بگم همزه. ولی مقنعهمو چپوندهبودم توی دهنم که صدای هقهقم نپیچه تو راهرو و کسی پیدام نکنه. نتونستم بگم آره.
تماممدت سعی میکردم آرومتر باشم. با مقنعهی تو دهن هق میزدم و از مزهی خاکش حالم بهم میخورد و به خودم میگفتم هیچی نیست. شما حالتون خوبه.
دراز کشیدم روی زمین و خودمو کشیدم رو کاشیایِ گرد گرفتهی مدرسه. میخواستم کثیف شم. اینقد کثیف که دیگه هیچکس منو نخواد. وسطش فهمیدم فرقی نمیکنه، هیچکس منو نمیخواد.
پاشدم، سرمو گذاشتم رو زانوم و زار زدم. یه طوری زار زدم که یکی بشنوه. خودمو نزدیکترِ در کردم که یکی بیاد. که بالآخره یکی بشنوه. که بالآخره یکی بیاد.
در باز شد و صدایی که پشت در نگهش داشتهبودم پرت شد توی کلاسِ خالی.
《 حالت خوبه؟ 》
چنگ زدهبودم به لباسش. میلرزیدم و گریه میکردم و زشت بودم و بیپناه و وحشتزده؛
و زار میزدم که چهارماه تمام همینو میخواستم. چهارماه لعنتی تمام همینو میخواستم. میخواستم چنگ بزنم به لباس یکی. میخواستم خودم اون 《 یکی》 نباشم.
زار میزدم دیگه بسه و صدامو میبردم بالاتر. میبردمش بالاتر تا اینقدر توی راهروهای اون مدرسه ی خالی بپیچه که همه بفهمن حالم چقدر خوبه.