این روزا که از سرکوچه رد میشم، هربار به تو فکر میکنم که اسمتم نمیدونستم. هزاربار توی راهرو میدیدمت و سلام نمیکردم. که یهبار توی کوچه، گمان کردم تنهام و جلوی تو رقصیدم. بعد دیدمت و برات سرتکون دادم. به تو فکر میکنم که اصلا یادم نمیاد تو مهمونی چه طوری بودی. چی پوشیدهبودی؟ اصلا میرقصیدی؟ حواسِ من که نبود.
لابد تو هم اسم منو نمیدونستی. عصرا که میرسیدم خونه، تا وقتی آسانسور بیاد، جلوی واحدی که همیشه توش مهمون بودی وایمیسادم و با هالزی و تامر میرقصیدم. تو نگاه میکردی - اگه نگاه میکردی- و فکر میکردی - اگه حتی فکر میکردی- که چقدر خوشحالم. چقد زشت میرقصم. تا حالا حسرت خوردهبودی به زمزمهی فالشم توی راهرو که چقدر دلم خوشه؟
فک میکنم که آیا شبهایی بوده که جفتمون، با فاصلهی دوتا دیوار گریه کنیم؟ من چنگ بزنم به پتوم و حس کنم دیگه نفسم بالا نمیاد، تو دستتو مشت کنی که دیگه نمیتونی؟
شده که من چراغ اتاقمو خاموش کنم و سردم باشه و بلرزم و موهام دستهدسته بریزه، تو چراغو خاموش کنی و چشماتو محکم به هم فشار بدی که خوابت ببره؟ که تموم بشه؟
یا شاید اصلا اینطور نبودی. یکلحظه شد؟
با خودم فکر میکنم چقدر تنهاییم. من داشتم چیکار میکردم وقتی تو قرصتو خریدی، اومدی تو اتاقت، فکر کردی هیچکس کنارت نیست و خوردیش؟
من اونروز بهت لبخند نزدم؟ اونروز به چشمات، که چشمای یه آدمِ به آخر رسیدهبوده دقت نکردم؟ اگه دقت میکردم چیزی تغییر میکرد؟ اگه فقط توی چشمام بهت نشون میدادم که اهمیت میدم چی؟ ممکن بود ۲۰ ثانیه نگاه مستقیم، عوض کنه چیزی رو برات؟ همونطور که بارها واسه من کرده؟
کاش ما آدما یه دکمه داشتیم که چراغ قرمز بالای سرمون روشن میکرد. که 《 من تنهام. من کمک میخوام. 》
وقتی قورتش دادی و پشیمونیِ احتمالیِ بعدش، من کجا بودم؟ داشتم هفتپیکر میخوندم مثل یه احمق و تو، دوتا دیوار اونطرفتر به معنی 《 جون میکندی》؟
خدا عالمه. خدا عالمه پسر. ولی هردفعه حجلهتو سر کوچه میبینم زیر لبم می گم 《 پدرام..》 ، طوری که انگار میخوام برای دفعهی بعد که چشمای تنهاتو توی راهرو میبینم، اسمت خوب یادم باشه.