تو اونکسی هستی که صبحانه درست میکنه میذاره جلوم.《 یا من هواه اعزه و اذلنی》 رو قطع میکنی و بغلم میکنی گریه کنم. من از خجالت آب میشم. زخمام درمانشدنی بنظر نمیان. دلم میخواد باور کنم عاشقمی. دلم میخواد باور کنم واقعیه. نمیتونم. نمیتونم. بیشتر گریه میکنم. 《 لطیف است شب》 رو پرت میکنم تو دیوار. دلم میخواد باور کنم نمیتونی باهام دعوا کنی. دلم میخواد باور کنم یه روز از پیش بابات نمیای و بگی 《 جان کلامشون درسته》. دلم میخواد باور کنم. زور میزنم باور کنم. نمیتونم.سردم میشه. چای میاری.
موهامو نوازش میکنی. پامو جمع میکنم تو خودم. پتومو میکشم بالاتر و آرزو میکنم باور کنم که امنم اینجا. التماس میکنم که فورگت می نات. توی دنیای موازی، طبقهی ویآیپی کتابخونهم که بخاطر تقدیمنامههای اولش بهت قرضشون نمیدم برمیگرده رو سرم؛ زیر تقدیمنامهها و دستای زیبای تو که برای شفادهندگی التماس میکنن، میمیرم.