اینروزا زیاد میریم باغکتاب، ینی عملاً هرروز. محمد درس میخونه و من به کارای عقبافتادهم میرسم. دیروز ایستادهبودم تا نوبتم بشه و از راهنمایِ کتابفروشیش سوال بپرسم. نفر اول پرسید رمان عاشقانهی پرفروش چی دارن، و دومی پرسید که جوجومویز کتاب جدید داره یا خیر. راهنمایِ دیگری، در حال معرفی 《 قرار نبود》 در کنارِ 《 چشمهایش》 به یک زن میانسال بود، و داشت میگفت این دوکتاب شاهکارن.
اوه.
خودم گشتم و دستور زبان پهلویمو پیدا کردم. و بیسروصدا اومدم بیرون.