درباره‌ی تاثیر محفل:

وقتی فهمیدم که وبلاگم ( که از معدود چیزهاییه که بیرون از خودم بهش اهمیت میدم) رو کسایی که نمیشناسم پیدا کرده‌ن و پستای خاصشو کالکت کردن و باهاش مسخره‌بازی درمیارن؛ خیلی عصبانی شدم. از معدود عصبانیت‌ها و ناراحتیای واقعیم بود. اون جنس ناراحتی( ناراحتی بخاطر یه چیز بیرونی) مدتهای زیادی بود که اصلاً توی من وجود نداشت. 

بعد یه پست نوشتم، و توش گفتم که وبلاگم توسط « در و دافا » ی انقلاب فتح شده. یادم میاد اینقدر کلمه ی « داف» برام بار وحشتناک و سنگینی داشت که تقریباً برای عصبانیت و ناراحتی و خشمی به اون وحشتناکی، مرهم و سکون بود.

چندوقت پیش فهمیدم آدمایی وجود دارن که واقعاً به خودشون میگن داف. یعنی لیترالی، به خودش میگن « داف» . و اوکیَن با این قضیه. و ابداً به نظرشون تحقیرآمیز نیست یا هرچی. مثلاً یکی میگه « من داف خوبیَم » . اوه. واقعاً. 

 

بعد رفتم با محمد مطرح کردم. متوجه شدم که حتی اون هم متوجه بارِ تحقیرآمیزِ این کلمه نشده‌بوده. یعنی وقتی اون پست رو خونده، این‌طوری بوده که « هوممم.. اوکی. » ، در حالی که من در خیالات خودم بسیار از این خوشحال بوده‌م که تونسته‌م با یک‌کلمه، شدت حقارت رو ادا بکنم. بچه‌ها، تیرم به سنگ خورده گویا.

 

بذارید دوباره شفاف‌سازی بکنم. این‌بچه‌ی بیچاره‌ی من در محفلی بزرگ شده که « داف» کلمه‌ی عادی‌ایه که ممکنه تعریف هم حساب بشه و دخترا خوششون بیاد.

بذارید شفاف‌سازی بکنم. آدما ممکنه واقعاً از کلمه‌ی داف خوششون بیاد و بنظرشون تحقیرآمیز نباشه.

بذارید شفاف‌سازی بکنم. یکی ممکنه در شرایطی بگه « من دافم» . 

 

بای. :)))