این‌روزها پسرها و مردهای زیادی می‌بینم. سن‌های مختلف و روحیات مختلف. با همه‌شان پشت میزهای کافه نشسته‌ام و همه‌شان از درونیاتشان برایم حرف زده‌اند. دیده‌ام چطور نگاهم می‌کنند و دیده‌ام چطور دستم را می‌گیرند و دیده‌ام که چطور نوازشم می‌کنند. چیزی که حسابی ذهنم را درگیر کرده و هرگز متوجهش نشده‌بودم، زیبایی در جنس مرد است. همیشه زن‌ها برایم مظهر زیبایی بوده‌اند. جنس زیبا و لطیف جنس زن بوده و مردها فقط « وجود داشته‌اند» . این روزها که پسرها و مردهای زیادی دورم هستند، چیزی در آن ها میبینم که دنیا را برایم جای زیباتری می کند. زیبایی و معصومیت عجیبی در این موجودات میبینم. 

عوارض یکی از قرص هایم لرزیدن است. یعنی شما فکر بکنید که تمام شبانه روز مثل یک گنجشک زخم خورده می لرزم و کاری هم نمیتوانم بکنم. واکنششان به لرزش من معصوم است. وقتی نگاهشان « بیچاره» می شود و دلشان میخواهد که کاری بکنند که نلرزم، وقتی دست هایم را با دو دست می گیرند که نلرزند؛ معصومند.

پشت میزهای کافه که می نشینم، از درونیاتشان که می گویند، وقتی از فوتبال و ریاضی و کار حرف می زنند و در میانش دزدکی نگاه می کنند تا ببینند که جذب شده ای یا نه، معصومند. وقتی نمی دانند چطور دستت را بگیرند زیبا هستند. 

 

خلاصه کنم، این روزها متوجه نوعی سادگی در مردها شده ام که ما زن ها نداریم. رنگشان نسکافه ایست، اما تک رنگ هستند. پیچیدگی کمتری دارند و معصومیت بیشتری، و این باعث می شود هربار دلم بخواهد در آغوشم بفشارمشان که « درست می شود.. تو بهتر می شوی.. و ببخشید که برای تو نیستم » .