میگفت اصلاً خودت نیستی.
من میدیدم یه وقتایی پر از ترسم، اضطراب دارم و یه وقتایی همون آدمی که نیستم از پوستهم بیرون میزنه و تلاش میکنه خفهم کنه. گفتم «خیلی چیزا یاد گرفتم. مهمترینش، این بود که ممکنه مسیر جبرانِ یه تصمیم اشتباه، چنان طولانی باشه که تهش معلوم نباشه. یاد گرفتم آسیبهایی توی این دنیا هستن که براشون مهم نیست من چقدر جسورم، چقدر بیخبرم و چقدر سربههوام. اگه اونجا وایسم، زخمیم میکنن. ممکنه یه انتخاب اشتباه، به بهای بالهام باشه. و زخمهایی که انگار هیچوقت خوب نمیشن.»
این آهنگ یادآوری از مسیر لواسون به خونهست. یادآوری از شبهاییه که فکر میکردم هر اشتباهی قابل جبرانه. و شبهایی که فکر میکردم تقصیر منه. وقتایی که فکر میکردم ممکنه زبون و چشم دو حرف متفاوت بزنن، و فکر میکردم تو چشمهاش میبینم که شکنجهگر و زندانبانم نیست. اون هم زندانیه.
این، آهنگِ این اشتباه منه.