همه فکر میکنند کل درد من از نبودن است. من از خودم درد میکشم. از کسی که میدانم آدمی را که در این لحظات اینجا نبود را نه یک ماه بعد می توانم به خودم اجازه بدهم که بپذیرم، نه ده سال بعد. نه دوازده ساعت بعد.
من دارم اینجا میمیرم و ادعای عاشقی پسرهای تحت تاثیر هورمون گوش فلک را کر کرده. آه. از خودی می ترسم که غرورش دنیا را می زند زمین، حتی وقتی خودش افتاده باشد روی دو پا.