دستام سرّه.سیگارای صبح رو یادت میاد؟ اولین سیگار صبح همیشه اینطوره. آدمو یکم سر می کنه. دستام سره ولی باید بنویسم ازت خشمگینم. ازت متنفرم. بخاطر همه چی. این روزا که دارم همه ش ثنام رو چک می کنم ازت خشمگینم. هرباری که باید کد موقت سامانه رو وارد کنم که ببینم مامانت ازم شکایت کرده یا نه ازت خشمگین ترم. هر خبری که می رسه که توش یکی حالش بده، یکی دیگه تو بیمارستان روانی بستریه، یکی دیگه می خواد یه بلایی سر خودش بیاره و از دست من کاری برنمیاد ازت خشمگینم. هربار که حال همه رو میپرسم ازت خشمگین ترم. هرسری که نصفه شب با جیغ از خواب می پرم و هر اتفاقی که میفته که میتونست نیفته ازت خشمگین ترم. نمیتونم خشم و نفرتمو کنترل کنم. از عزیزِ دل من یهو تبدیل شدی به کسی که تو رویاهام کتکش میزنم. حق هیچکس نبود این بلا سرش بیاد. حق هیچ کدوم از ما نبود این وضعمون باشه الآن. حق من که نبود که تو بیداری هم یهو از جام بپرم. نبود. و تو این بلا رو سر همه آوردی که راحت تر باشی. که تو راحت باشی و ده نفر آدم همه جا سرگردون باشن. تقصیر توئه و باید ازت خشمگین بود و اگر امیر نمیتونه، اگر برای امیر راحته که هر هفته پنجشنبه بیاد پیشت، من میتونم. من میتونم خشمگین و متنفر باشم چون هیچکس به اندازه ی من از این کار خودخواهانه و احمقانه ی تو بدبخت نشده. غیر از خانواده ت اقلاً. ازت متنفرم.