راننده سرویسمون آزاده و جانبازه. اونروز میگفت اگه کسایی که بهمون حمله کردن، این عربای سوسمار خورِ وحشی نبودن؛ شاید نمیرفتم جنگ.
من به نگفتهها فکر میکنم. به وجهههای نامقدس ایندفاع فکر میکنم که ما نباید میدیدیم. به قهرمانهای نژادپرست. حتی به اینکه چندنفر مثلِ اینمرد بودن. و آیا نمیشه یکروز جمع بشن و وایسن جلومون که 《 ما اینهمه شهید ندادیم تا شما عربا رو آدم حساب کنید》 و بهمون بگن مدیون شهداییم بهخاطر رفتارایِ انسانیمون؟
فک میکنم چقد ارزشای انسانی میتونه پیچیده باشه و از طرفی، میشه وایساد تو صورت کسی که شبای زمستون، تا صبح زیر پنکه و کولر شکنجهش میکردن و گفت که نفرتِ عمیقش نژادپرستیه؟
هیچوقت نمیشه فهمید. میشه وایساد تو صورتِ زنی که مردای زندگیشو از دست داده و سالها با وحشت زندگی کرده و در مقابل تنها پناهِ فکریش جیغ کشید که به خودم مربوطه چطور زندگی میکنم؟
نمیدونم. نمیدونم.