اوندفه تو مدرسه داشتم میگفتم فک کن چه زندگیِ استرسآور و ترحمبرانگیزیه، زندگیِ زنی که فک میکنه ذاتِ شوهرش تو نگاه کردنه و شوهرش از دیدنِ بازوی سفید من ممکنه تحریک بشه و تماممدت، توی خیابون در استرسه.
بیچاره. بیچاره. این طور که بهش نگاه میکنم، قابل درکه وقتی اینقدر مستاصل میشه که آوار میشه سرِ من تو خیابونا. کاش میتونستم یکی از پسرای دوروبرمو بهش قرض بدم که دقیقا متوجه بشه فرق آدم و آلت چیه.