بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

خاطره‌های پاترونوسم، سلاح دمنتورهاست.

درد می‌کشم که خودم را در سی‌سالگی تصور می‌کنم، در قله‌ی هرچیزی که آدم‌ها می‌خواهند باشند و می‌دانم که باز هم هرشب، موقع مسواک زدن، روی روشوییِ سرامیکی خم خواهم شد و دست‌هام را اهرم خواهم کرد که نیفتم و خواهم گریست. بعضی شب‌ها که بهترم، فقط به ردِ زیبای اشکها چشم خواهم دوخت. 

احساس می‌کنم زندگی‌م در تصرف دیوانه‌سازهاست. احساس می‌کنم دیوانه‌سازها من را در آغوش گرفته‌اند و همه‌چیز شده مثلِ همان توصیفی که رون ارائه می‌داد: « برای یک‌لحظه.. فکر کردم خوشی از دنیا رفته. و خوشبختی هیچ‌گاه برنخواهد گشت. »

خوشبختی هیچ‌گاه برنخواهد گشت. و کلمات معنی دوباره می‌گیرند.

۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۱ ۰ نظر
نت فالش

ای دختر بهار، حسد می‌برم به تو.

کاش در کوچه‌ی اردیبهشت، من هم خانه‌ای داشتم.

۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر
نت فالش

دوست داشتنِ عمیقِ تو، همیشه به این‌درد ختم می‌شود‌. عزیزم، کم نیستند شب‌هایی که از دوست‌داشتنِ تو دلم غنج می‌زند و حرکاتم ارتعاش خنکی دارند. که می‌پرم روی تختم و با ذوق پتو را روی خودم بالا می‌کشم تا به تو فکر کنم.

اما زمان زیادی نمی‌گذرد که تخت از دوطرف به سمتم حمله می‌کند. استخوان‌هایم را به هم فشار می‌دهد. نفس کم می‌آورم و ارتعاش شیرینِ لبخندم، لرزش مضطرب دلم می‌شود. تک‌تک دیوارهای این اتاق برای من دردند عزیزجان. هرچقدر هم تو بیایی، بهشان دست بکشی، من را بخوابانی روی تخت و پتو را تا روی چانه‌ام بالا بیاوری. و هرچقدر لیوان‌های بزرگِ چایِ تازه به دستم بدهی. 

ما معمولاً از این‌اتفاق که من این کشور را رها نکردم و تو ریشه‌ام شدی با خوشی یاد می‌کنیم. من می‌گویم 《 می‌خواستم فرار کنم. فقط.. برم》. تو سر تکان می‌دهی و شقیقه‌ام را می‌بوسی.

اما خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم که باید می‌رفتم. باید دست تو را می‌گرفتم و می‌رفتیم. باید این غصه‌ها را، این سنگینی‌ها را، این بادهای سمی که راهِ تنفسِ عشقِ کوچک و ظریفت را می‌بندند، پشت سر می‌گذاشتیم. تمام خیابان‌هایی که من در آن‌ها گریسته‌ام، تمام لحظاتی که متعلق به غصه‌های منند. تمام کوچه‌هایی که من را می‌ترسانند. و زبانی که با کلماتش شکنجه‌ شده‌ام. 

خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم که باید می‌رفتیم. باید برویم. برویم. برویم. برویم. 

۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۴۶ ۰ نظر
نت فالش