بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

نت فالش:
من یک « نجات‌یابنده‌» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات‌ تخصص منه. هیچوقت نمی‌میرم.
ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده ساله‌م. الآن ولی واقعا پونزده ساله‌م. [ ویرایش: شونزده‌سالم شد. ویرایش دو: و هیفده‌سالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد می‌گم. قبلنا زودی تغییر می‌کردم، الآن فقط رنگ عوض می‌کنم.
موهام کاملاً سوخته‌ن، این‌قدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطره‌های قبلی» بهتر می‌شم و وقتی که بده، بدتر.
روزی اون‌قدر جوان و سبک‌سر بودم که می‌گفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.»
بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
محبوب ترین مطالب

tw: خشونت

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۷ ب.ظ

دیروز چندین بار می‌خواستم وسط جلسه بزنم زیر گریه. باورم نمی‌شه زنان خاورمیانه‌ای حتی اینجا هم تحت ظلم و ستم وحشتناکی هستن که سیستم نمی‌تونه خنثی‌ش کنه. از دیروز تا به حال به این فکر می‌کنم که مگه زن‌ستیزی این مردها چقدر پررنگه که یک سیستمی که توسط متخصص‌ها برای مقابله با این مسئله طراحی شده هم نمی‌تونه مقابلشون بایسته؟ من فقط از زنان ایرانی و افغانستانی می‌دونم چون که زبانشون رو اینجا می‌فهمم، بقیه چی؟ زن‌های دیگری که تنها و بدون همزبان در خونه‌های امن جابجا می‌شن و هیچکس نیست که صداشون رو بشنوه و حرفشون رو بفهمه چیکار می‌کنن؟ 

بهرحال زن‌ستیزی در جهان هنوز به وحشتناک‌ترین شکل ممکن وجود داره. شما می‌دونستید در یه سری کشورها خواستگاری سنتی درواقع به شکل آدم‌ربایی و تجاوزه؟ دختری که می‌خوان رو می‌دزدن و بهش تجاوز می‌کنن و بعد با کادو می‌رن خونه پدر دختر. راهی هم برای دختره نمی‌مونه: چون همه اطرافیان فهمیده‌ن که دختره دزدیده شده و بهش تجاوز شده و در نتیجه دیگه کس دیگری باهاش ازدواج نمی‌کنه.

همه‌ش از خودم می‌پرسم چرا تعداد قابل توجهی از مردها اینقدر از زن‌ها بدشون میاد. این سوال رو سال‌هاست بخاطر تجربیات خودم دارم می‌پرسم، اما الان تجربیات این زنان مهاجر باعث شده زندگی خودم پیش چشمم یه شوخی بی‌نمک باشه. هرچقدر که با خودم نظریات علوم اجتماعی رو مرور می‌کنم و تلاش می‌کنم زن‌ستیزی و زن‌کشی رو از منظر نظری بفهمم باز هم از منظر هیجانی درکش نمی‌کنم. جدا بخش زیادی از جمعیت کره زمین از زن‌ها متنفرن، بدون هیچ دلیل دیگری. منتها زبونم بسته‌ست. هم حریم شخصی آدم‌ها هست و هم اینکه نمی‌خوام چیزی به گفتمان نژادپرستی اضافه کنم. نمی‌خوام یک وقت چیزهایی که می‌گم تایید ضمنی‌ای باشه برای خاورمیانه‌ای هراسی اروپایی‌ها و دگرهراسی ایرانی‌ها. خوشم هم نمیاد که جدیدا مد شده «مردها» رو به فحش می‌بندن. این چندتا مسئله باعث می‌شه اینقدر تنها حرص بخورم که احساس کنم نزدیک سکته کردنم.

واقعا emotional burnout وجود داره. این روزها به شب و عصر که می‌رسیم احساس می‌کنم بار هزارنفر روی دوشمه. دیشب به شهرزاد می‌گفتم این عجیب‌ترین کار دنیاست: یا اینقدر با هر نفر درد می‌کشی که چیزی ازت نمی‌مونه، یا یاد می‌گیری با وحشتناک‌ترین داستان‌های آدم‌ها هم درد نکشی که بهت حس هیولا بودن می‌ده. 

شب‌ها که می‌شه می‌خوام سرمو قطع کنم بذارم رو طاقچه. کاش یه کار بیش‌تری از دستم برمیومد. 
 

 

۰۴/۰۹/۲۱
نت فالش