بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

بنفشه‌ی وحشی

نت فالش:
من یک « نجات‌یابنده‌» م. روزهای زیادی دراز کشیدم کف اتاقم و شمردم تا بمیرم. همین باعث شد که بفهمم نجات‌ تخصص منه. هیچوقت نمی‌میرم.
ساالهاست که توی دنیایِ مجازی پونزده ساله‌م. الآن ولی واقعا پونزده ساله‌م. [ ویرایش: شونزده‌سالم شد. ویرایش دو: و هیفده‌سالم. ویرایش سه: واو. هیجده سالم. ویرایش چهار: نه. بزرگتر دیگه نه. ویرایش پنجم: ۲۰. ویرایش ششم: ۲۱ ویرایش هفتم:23] آدما رو دوس ندارم. آدما رو دوس دارم. بعضیا فک می کنن دروغ زیاد می‌گم. قبلنا زودی تغییر می‌کردم، الآن فقط رنگ عوض می‌کنم.
موهام کاملاً سوخته‌ن، این‌قدر که دکلره و رنگ کردم. وقتی حالم خیلی خوبه، با آهنگ «خاطره‌های قبلی» بهتر می‌شم و وقتی که بده، بدتر.
روزی اون‌قدر جوان و سبک‌سر بودم که می‌گفتم « تویِ سوراخ سنبه هایِ قلعه رودخان، دنبال دری به دنیایِ نارنیام.»
بالاخره به دنیا عادت کردم و بزرگ شدم. دوباره شروع کردم به نوشتن که اثرات این عادت و بزرگ شدن رو از زندگیم پاک کنم. عکسی که گذاشتم مال وقتیه که 13 سالم بوده. اصلا باورم نمیشه یه روزی این شکلی بودم.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
محبوب ترین مطالب

نهم

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۱:۲۸ ب.ظ

باورم نمی‌شه اینقدر سرم شلوغ شد یهو. نفهمیدم چطوری شد، اما واقعا دیگه وقت سرخاروندن هم ندارم. کل زمانی که می‌تونم برای خودم بذارم شب‌ها ده دقیقه قبل از خوابه که چندصفحه کتاب بخونم که اونم معمولا یه نفر صدام می‌کنه/ یه کاری پیش میاد و مدت‌هاست حدودا توی همون صفحه موندم. 

نمی‌دونم از چی باید بنویسم، باز دوباره یه مدت خبری ازم نبود و کلی اتفاق افتاد. از نظر کاری احساس می‌کنم یه موج قوی‌ای داره منو می‌بره. یعنی رزومه‌م روزبه‌روز بیش‌تر کلینیکال می‌شه و ساعت‌های بیش‌تری رو در روز به تراپی مشغولم. در فضای سلامت روان اینجا آدم‌ها شروع کرده‌ن به اینکه متوجه حضور من بشن. جایی که چهارشنبه‌ها می‌رم کلی پول حمل و نقلم رو می‌ده که فقط برم یه مراجع رو ببینم. کاش توی فضای humanitarian اینجا هم یه روزی همچین اتفاقی رخ بده. اون روز احساس می‌کنم موفق‌ترم و خوشحال‌تر. هرچی از مامان و بابا و ایران و این حرفا دورتر شدم بیش‌تر تونستم خودم رو از انتظارات اطرافم جدا کنم و با دید بازتری به آینده نگاه کنم که هم خوبه و هم بده. الان دارم راه‌های غیرمستقیم رو هم در نظر می‌گیرم. دیروز داشتم فکر می‌کردم چقدر وقتی ایران بودم بیکارتر بودم. چقدر چیزای ساده، مثل غذا و پول و جارو زدن، انرژیمو برام ذخیره می‌کرده و خبر نداشتم. اصلا باورم نمی‌شه ظرفیتم این‌همه کش اومده. دلم می‌خواد سه ماه برگردم خونه مامان و فقط زبان بخونم. منیج کردن همه‌چیز با هم ممکنه، اما خیلی کنده. 

 

+چندروز پیش همینطوری گوشی روی شافل بود و یهو رسید به یه آهنگ تیلورسویفت که من اصلا نشنیده بودمش. یه جاییش می‌گه I think about jumping of a very tall something just to see you come running. باورم نمی‌شد یکی دیگه هم به این مفهوم فکر کرده. به قدیم‌ترها که نگاه می‌کنم به نظرم هیچی به‌اندازه این یه تیکه بسیاری از کارهای من رو توضیح نمی‌ده و این اعصابمو خورد می‌کنه. خیلی اعصابمو خورد می‌کنه.

این روزها خیلی به این فکر می‌کنم که اگر به آدم‌های بهتر و همدل‌تری در زندگیم برخورده بودم شاید هیچوقت به اون وضعیت نمی‌افتادم. خودمم خوب عجیب و غریب بودم البته.

خوشم نمیاد از خودم بنویسم یا برای داستان‌های گذشته‌م زیرنویس بدم، اما اگر یه نفر از من بپرسه به‌نظرت اون دختره داشت چیکار میکرد در جوابش احتمالا همینو می‌گم. داشت از بلندی‌های مختلف می‌پرید. 

اعصابم خورد می‌شه بهش فکر می‌کنم.  

۰۴/۰۹/۱۹
نت فالش