بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

قصه م همیشه گریه داره.

میخواهم برای هانیه بنویسم. برای هانیه ای که سنی ندارد. از وقتی کوچک کوچک بود در حیاط خانه ی بغلی بازی می کرد و الان دارد یازده سالش می شود. دلم می خواهد برای هانیه ای بنویسم که در راهروهای دادسرا بالا و پایین نرفته. برای دختری بنویسم که به خون هیچ جنازه ای انگشت نزده. برای دختری بنویسم که هرگز بدنش را از ترس تقدیم کسی نکرده. برای دختری که روزها و ناگهان از جا نمی پرد. برای دختری که کابوس جدیدش کابوس ابن سینا نیست. برای دختری بنویسم که بی حال از مواد، دست ها را تحمل نکرده. دختری که زندگیش عاقبت یزید نیست. می خواهم برای هانیه بنویسم.

بزرگ نشو دخترجان. نه به خاطر اینکه دنیا زشت است. به خاطر اینکه اتفاقا خیلی قشنگ است. خیلی خیلی قشنگ است. تو گول می خوری. تو هم مثل منی. هر دختری که خجالت نمیکشد و جیغ میکشد و از دیوار بالا می رود شبیه من است. تو هم شبیه منی. راه ها زیادند هانیه. دختر که باشی راه ها زیادند. لازم نیست دنبال نابود شدن یا ملعبه شدن بدوی. لازم نیست دنبال آدم هایی که به تو میگویند بدنت را برای یک شب می خواهند، بدوی. همه چیز همیشه پشت در است. همیشه. 

بیمارستان که بودم یک نفر خیلی دوست داشت سارینای شاهین نجفی را پخش کند. راست می گفت شاهین، در بعضی راه ها دیکر برگشتی وجود ندارد. راه برگشت را گم می کنی. می خواهی برگردی. اما راه بین هزار هزار پسر بد و خوب و عاشق و دوست دارِ خوابیدن یک‌شبه گم شده است. در بعضی راه ها دیگر برگشتی نیست. بعد محرم می شود. یک روز به خودت می آیی. و می بینی زندگیت عاقبت یزید است و سرگذشت زینب. درد و درد و وحشت و فرار.

مراقب باش هانیه.

۲۱ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۵ ۰ نظر
نت فالش

می رفت جلو.

برای روزهایی که هر ورمون رنگ بود و همه چی جلو میرفت دلتنگم. میخوام برگردم. سال ها به عقب. میخوام برگردم و طوری زندگی کنم که الآن اینجا نباشم. میخوام برگردم بچگیام. از نیمچه پله های اون زیرزمینی که توی اون خونه ی عجیب توی یزد بود هرگز بالا نیام. بمونم و هیچکسو نشناسم و اینقدر همه چیز ترسناک نباشه. من میترسم.

۰۳ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۵ ۰ نظر
نت فالش

دستام سرّه.سیگارای صبح رو یادت میاد؟ اولین سیگار صبح همیشه اینطوره. آدمو یکم سر می کنه. دستام سره ولی باید بنویسم ازت خشمگینم. ازت متنفرم. بخاطر همه چی. این روزا که دارم همه ش ثنام رو چک می کنم ازت خشمگینم. هرباری که باید کد موقت سامانه رو وارد کنم که ببینم مامانت ازم شکایت کرده یا نه ازت خشمگین ترم. هر خبری که می رسه که توش یکی حالش بده، یکی دیگه تو بیمارستان روانی بستریه، یکی دیگه می خواد یه بلایی سر خودش بیاره و از دست من کاری برنمیاد ازت خشمگینم. هربار که حال همه رو میپرسم ازت خشمگین ترم. هرسری که نصفه شب با جیغ از خواب می پرم و هر اتفاقی که میفته که میتونست نیفته ازت خشمگین ترم. نمیتونم خشم و نفرتمو کنترل کنم. از عزیزِ دل من یهو تبدیل شدی به کسی که تو رویاهام کتکش میزنم. حق هیچکس نبود این بلا سرش بیاد. حق هیچ کدوم از ما نبود این وضعمون باشه الآن. حق من که نبود که تو بیداری هم یهو از جام بپرم. نبود. و تو این بلا رو سر همه آوردی که راحت تر باشی. که تو راحت باشی و ده نفر آدم همه جا سرگردون باشن. تقصیر توئه و باید ازت خشمگین بود و اگر امیر نمیتونه، اگر برای امیر راحته که هر هفته پنجشنبه بیاد پیشت، من میتونم. من میتونم خشمگین و متنفر باشم چون هیچکس به اندازه ی من از این کار خودخواهانه و احمقانه ی تو بدبخت نشده. غیر از خانواده ت اقلاً. ازت متنفرم. 

۰۲ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۴ ۰ نظر
نت فالش