بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

One day I'm gonna fly away:)

کتاب کیهان شناسی و بر باد رفته چاپ قدیم کنارم، و دور و برم پر از کامپیوترای رنگ و وارنگ بود. قلم و کاغذ داشتم برای نوشتن، معلم داشت برنامه نویسی درس میداد و بخار هات چاکلت جان، از روی زمین به صورتم می خورد.

اما من.. زل زده بودم به پنجره نزدیک سقف.. حواسم بود که با این همه، توی زیرزمین نشستیم و ورای این پنجره پر از لک و حفاظِ پشتش، آسمونِ آبیه.

می دونستم اون طرف هم هوا خیلی خوب نیست.. آلودس.. نفس کم میارم..

ولی آسمون آبی اون پشت بود.. می دونین چی میگم؟!

 

+ من از اینجا میرم یه روز.. یه روز صُب، یه جای دوووووور..

++باید برم اسکی روی برفو یاد بگیرم.. شاید نه خیلی زود، ولی بالاخره یاد میگیرم!

۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۸ ۲ نظر
نت فالش

مث غش کردن از خنده، وسط متکا بازی!

من همیشه عادت داشتم خودمو با فکر آینده، به زندگی امید وار کنم و هیجان زده بشم. با اتفاق هرچقدر کوچیک ولی خوب آینده. از هفته قبل برای این تعطیلی خوشحال و هیجان زده بودم( و خب کوه رفتنی که کنسل شد!) و از الآن واسه مهمونی هفته بعد هیجان زده م. تازه فکر بعدشم کردم! به محض اینکه از مهمونی برگردیم برای اینکه دلم نگیره، واسه تولد فردای آرشین خوشحال و هیجان زده م. بعدش قراره واسه شب یلدj خوشحال و هیجان زده باشم.

نزدیکای دی که میشه، انگار دو تا خوشحالم و هیجان زده. سعی میکنم توجه نکنم به اینکه احتمالا امسال هم مثل هر سال خواهد بود که از خواب پا میشم و احتمالا یه بحث مفصل که چی باعث شده فک کنی من میخوام به دنیا بیام، بعدش دو سه تا پیام تولدت مبارک دریافت میکنم و مثل هرسال یه کیک کوچولو میگیرن و خودشون واسه خودشون خوشحالن درحالی که من تو اتاقم دارم کتاب میخونم. بعدش میان کادوهامو که معمولا هرسال پولن بهم میدن و روز تموم میشه. سعی میکنم به این فکر نکنم. اواخر آذر تا بیست و سوم دی، دوتا خوشحالم. هر سال هزارتا هدیه هیجان انگیز برا خودم تصور میکنم و تولد هیجان انگیز، بعد وقتی نشد هزار تا بهونه میچینم و خودمو قانع میکنم که همشون گذاشتنش واسه سال بعد و سال بعدش، " دوتای خوشحالی و هیجان زندگیم" از دوتای پارسال زیاد تر میشه. چون قراره همه چیزایی که سالای قبل خواستم و نشده انجام بشه! خلاصه که این چن وخته کلی هیجان زده م. بیخیال اینکه اون روز چه اتفاقی میتونه بیوفته. تا اونموقع که میشه خوشحال بود، نمیشه؟

اگه بخواین بدونین دقیقا چه حسیه.. مث اینه که یه عالمه ازین آبنباتا که تو دهن جرقه میزنن ته دلت باشه و بعد یهو همونجا ضعف بره. خیلی زیاد ضعف بره، مثل وقتی که دارن قلقلکت میدن و از خنده نفست در نمیاد. خلاصه که بهترین حس دنیاس، اینجوری خیلی به زندگی امیدوارم!

 

 

ویرایش1: یکی از فانتزیام همیشه این بوده که تولدمو یادم بره.. ولی نمیشه لامصب:|

ویرایش 2: دیشب زنداییم موهامو بافت، اینقده خوشگل بافت هنوز بازشون نکردم. خیلی خوشالم^_^

 

۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۳۲ ۲ نظر
نت فالش

پرواز از عمق چاه

من واقعنی واقعنی واقعنی.. از ته ته ته دلم.. میخوام خوب شم.. میخوام دیگه نمناک نباشم.. ینی.. میشه؟

۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۲ ۰ نظر
نت فالش

یک جهان مازوخیسمی

اعجازی در راه نیست.

نجات دهنده دیر کرده،
و ما در همین ساکنِ متعفن،
 گندیده های یکدیگر را
خام خام
به دندان می کشیم.
۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۷ ۰ نظر
نت فالش

در دام زمان

کاش می شد بعضی لحظه ها را نگه داشت..

آن لحظه ای که دانه های برف از پشت پنجره کلاس پایین می آمدند و دستانِ الناز روی سیم های گیتارش با ریتمِ " قایقرانان رودخانه ولگا" می رقصید.. و ما حقیقتا شاد بودیم:)

 

+ عنوان ویرایش شد!

۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹ ۳ نظر
نت فالش

اون امیدهای مردست از خود تو..

رو تخت تنت یه روبات مچالست

دستهات منطبق بین کشالست

اون سایه اومده واسه ملاقات

اما نه برای گوش دادن به حرفات

اون اینجاست با زنجیر برای دست هات

اون اومده با یه لیست از شکست هات

اون امید های مردست از خود تو

اون آرزوی سوختست که شده تو

 

پوستم نمی پوشونتم

چشمم نمی خوابونتم

کسی که می خواستی باشم 

آروم نمیذارتم

از آرشیو بیرون میکشتم

و دستگاهی باز می خونتم

کنار تو میذارتم

به حرف وا میدارتم

کسی که دوست داشتی باشم

به تو بر نمی گردونتم

 

یه خبر تو راهه.. نه به این بی رحمی..

همه چیز خوب میشه.. اینو زود می فهمی..

 

+ کسی که میخواستم باشم از هادی پاکزاد پیشنهاد میشه..

۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر
نت فالش