1- اگر هیچکدامتان هنوز از اینجا رد میشود، برایم یک راه ارتباطی با نیوا کامنت بکند لطفاً. آیمسیج ندارم. ایمیل شاید؟
2- خوابم نمیبرد و باید بخوابم، چون لازمهی شغلِ مورد علاقهام همیشه دانشآموز بودن است، حتی وقتی که دانشآموز نیستی. متاسفانه یا خوشبختانه آدمهای دور و برم اینقدر نو شدهاند که نمیدانم بروم به چه کسی بگویم در این مدرسهی جدید- که آنوشا هیچ خاطرهی خوبی از درسخواندن درش ندارد- غزلیات سعدی درس خواهم داد تا بخندد. حسابی بخندد. چون که خودم هرازگاهی بهش فکر میکنم و میخندم. خوابم نمیبرد و باید بخوابم تا فردا 3 ساعت زودتر از ساعتِ شروع کلاسم بلند بشوم. چون عاشقِ صرفهجوییهایِ رفت و آمدی به کلاسهام هستم. هرچه بیشتر، بهتر. یعنی دوست دارم وقتی که هزینهی رفت و آمد را از حقالتدریس هرجلسه کم میکنم، عدد هیجانانگیزی داشتهباشم. آنروزهای قبل امتحانات ترم که هنوز کلاسهای پژوهش برگزار بود، عاشق این بودم که با اتوبوس بروم مدرسهمان. چون 1500 تومان بیشتر هزینهاش نمیشد و من فکر میکردم خیلی پولدارم. یا حداقل خیلی پولدار میشوم. به زودی. خیلی. آنوقت میتوانم برای پارسا یا محمد یک چیزِ قشنگی بخرم که خوشحالشان بکند. شاید بعد از سه سال و نیم(!!) بالآخره آنقدر پولدار شدم که گوشوارههایِ شرشرهایِ آشغالی که مردجوانِ دستفروش کنارِ خیابان انقلاب میفروشد برایم هزینهی اضافهای نباشد که میتوانم خرج کتاب بکنم. این که « پول من» واقعاً معنی دارد حسابی بهم میچسبد. مثلاً به خودم قول دادهام که از همان کلاههای بافتنی که زنها، سرکوچهی استودیوی کلاس آنلاین میبافند بخرم، به محض اینکه حقوقش را گرفتم.
با اینکه کلاوس بهم هشدار دادهبود، و با اینکه بچههایی هستند که در این سال به آموختن زبان پنجم و سازِ دهم و خواندنِ تمام کتابهای دنیا مشغولند، من به شدت عاشق معلمِ ادبیات شدن هستم. اکثر اوقات اینکه آنقدر کار دارم که نمیرسم ساز دلخواهم را ساعتها تمرین بکنم، اعصابم را بهم نمیریزد. من عاشقِ روزهایی هستم که مثلِ امروز، از باز کردنِ چشمهایم تا بستنشان به معنیکردنِ ابیات و شوق از بلاغت و فصاحتِ سعدی و مسعود سعد میگذرد. عاشقِ عصرِ زمستانی که با یکلیوان دمنوشِ دارچین و سیب، پشتِ کامپیوترم نشستهام و شرح به شرح میگردم و از حافظه کمک میگیرم و تحلیل میکنم.
همان اول، کلاوس گفتهبود مواظب باش افتخارِ پایان سالت نشود تعدادِ بچههای قبولیت. لابد یکی سال قبل به او گفتهبوده. لابد من هم سال بعد به کسی خواهم گفت. اما وقتی سرکلاس زبان جدیدم میگویم که « لا پروفسورا د لیتراتورا» هستم، همهی کارهای منطقی دنیا که باید بکنم تا امسالم به بطالت نگذرد رنگ میبازد. تلفظش شیرین نیست؟ لا پروفسورا د لیتراتورا. *
* البته چیزی که به اندازهی تلفظ همین واژه، شیرین به دهانم مزه میکند، پیامک واریز است.