بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

Out of the blue, into the black.

آه. دیگه حتی به خوب شدن فکر هم نمی‌کنم. کاش حداقل توی دوره‌ای به دنیا میومدم که افسردگی و مشتقاتش دست‌مالی شده و لوث شده نبود. فقط همین.

۲۶ دی ۹۷ ، ۰۲:۳۵ ۰ نظر
نت فالش

و شانزدهی که هیچوقت باور نکردم بهش رسیدم، گذشت.

چندسال سر و کله زدن با کتاب‌های مختلف، از برونته‌ها گرفته تا موراکامی و نادرابراهیمی و گابریل گارسیا؛

باعث شده وقتی از دیشب زیر لب تکرار می‌کنم که 《 هفدهمین سال زندگیت را تمام کردی》 ، منظورم این نباشد که یک‌سال مانده تا بتوانی گواهی‌نامه بگیری.

منظورم این باشد که در آینه‌ی بخار گرفته‌ی حمام که نگاه می‌کنی، یک دخترانگی و جوانیِ شکستنی و لرزان می‌بینی که شکوه دارد.

در آینه نگاه می‌کنی و نماد جوانی هستی. می‌توانی موهایت را با کف مدل بدهی و به آینده‌ی سفیدِ سفیدِ سفیدت فکر کنی و به تمامِ شاهزاده‌هایی که قرار شده با همین مدلِ موهای کفی به چنگ بیاوری تا بشود اسب سفیدشان را تازاند.


در آینه نگاه می‌کنی‌ و نماد شورش هستی. با آن چروک‌های زیرچشمی که فقطِ فقط خودت می‌بینی و هزار خشم به دنیایِ این‌روزها؛

هی جا به جا می‌شوی که مگر ببینی چه زاویه‌ای برای ایستادن مانند یک زنِ تاثیرگذارِ تاریخ مناسب‌تر است. عکاس‌ها چطوری خوشحال می‌شوند.‌تو چطور قدرتمندی.


در آینه نگاه می‌کنی و ورایِ مدل‌ها و کلیشه‌ها و شباهت‌ها و تفاوت‌ها؛

تجسمِ واقعی گناه و لذت را می‌بینی که با هر پمپاژ قلب، زیرِ پوست تازه‌ات می‌خزد. زیر یک هفده‌سالگیِ اصیل. زیر یک جوانی خالص که مزه‌ی زیتون می‌دهد و زیر موهایی که هزار بادِ مرطوبِ مدیترانه‌ای در زیرش خفته.


منظور از هفده‌سالگی تجسد بخشی از خداست. منظور از هفده‌سالگی این است که دخترجان، سال‌ها دنبال زندگی گشته‌ای و حالا در آینه و زیر انگشت‌هایِ کشیده‌ مضطربت خودش را نشان می‌دهد. 

منظور از هفده‌سالگی رقصیدن بر پنجه‌ی پاست و این‌که از خودت بپرسی آیا خداوند، موجودِ دیگری به زنده‌بودنِ تو در زمینِ پهناورش دارد یا نه.

ما که از هجدهت بی‌خبریم. تا این لحظه، نه. تا این یک‌صدم ثانیه‌ی پیش از زوال، نه. خداوند بزرگ هیچ موجود دیگری به زندگیِ تو در قلمروِ پهناورش ندارد.

۲۵ دی ۹۷ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر
نت فالش

Ok, I wash my face*

توی این کتابِ جدیدی که دارم می‌خونم، نوشته بخشی از وجودتون وقتی اتفاق‌های بدی براتون میوفته نفس عمیق می‌کشه و خوشحال‌ می‌شه. چون دیگه کسی ازتون توقع خاصی نداره. همین که زنده بمونین و ادامه بدین کافیه. اما شما مدت‌ها تلاش کردین که سرتونو بالای آب نگه دارید. سخت شده، اما دست و پا‌زدین. هرچی از تلاش بلد بودینو نشون دادین. پس با پذیرفتنِ بازندگی بعنوان بخشی از روندِ سرپا شدنِ دوباره، تلاشای خودتونو هدر نکنین.


آتنا خانوم، باید به اطلاعت برسونم که بعد از همه‌ی این‌چیزا اگه سد کنکورتو برنداری؛ 

تویی که یه احمق و بازنده‌ای و هیچ ربطی به اتفاقایی که برات افتاده نداره. خب؟



*این یه کتاب عجیب از ریچل هالیسه. قبلا اسمشم نشنیده‌بودم. منتهی یه روز بابام برام خرید و درسته که ریویوهاش توی گودریدز پرن از سوال این‌که چطور یه زنِ سفیدپوست و پولدار و موفق می‌تونه به همه بگه که از جاشون بلند بشن؛

اما من صداقتو تو حرفای دخترِ بی‌پولی که توی ۱۷ سالگی و به تنهایی رفت لس‌آنجلس حس می‌کنم‌. این همون کتابیه که من دلم می‌خواست بنویسم. پر از بغلای گنده‌ی‌ گنده. یه محبتِ واقعی به تمامِ زنای دنیا. 

۲۲ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر
نت فالش

- حالتون خوبه؟ می‌خواید برید بیرون؟

دستمو‌ گرفته‌بودم جلوی دهنم و توی راهروی مدرسه می‌دویدم.
《 حالتون خوبه؟ 》 
می‌خواستم بگم آره. که وسط راهرو بودم‌ و دستمو محکم‌تر به دهنم فشار می‌دادم، طوری که لبام‌ درد می‌گرفت.
《 حالتون خوبه؟ 》
می‌خواستم بگم آره. داشتم می‌گفتم آره و سعی می‌کردم تندتر باشم.
《 حالتون خوبه؟ 》
همزه‌ی الف از دهنم در نیومده بود هنوز. می‌دونید که، هیچ هجایی با مصوت شروع نمی‌شه. الف همیشه یه همزه داره که ما نمی‌بینیمش. داشتم می‌گفتم همزه، و نگران بودم کسی دنبالم از کلاس دربیاد.

داشتم سعی می‌کردم بگم همزه، طوری که صدام بغض نداشته‌باشه که بالآخره یه در با شدت باز شد و من پرت شدم روی زمین.

《 حالتون خوبه؟ 》
تونسته‌بودم بگم همزه. ولی مقنعه‌مو چپونده‌بودم توی دهنم که صدای هق‌هقم نپیچه تو راهرو و کسی پیدام نکنه. نتونستم بگم آره.
تمام‌مدت سعی‌ می‌کردم آروم‌تر باشم. با مقنعه‌ی تو دهن هق می‌زدم و از مزه‌ی خاکش حالم بهم می‌خورد و به خودم می‌گفتم هیچی نیست. شما حالتون خوبه.
دراز کشیدم روی زمین و خودمو کشیدم رو کاشیایِ گرد گرفته‌ی مدرسه. می‌خواستم کثیف شم.‌ این‌قد کثیف که دیگه هیچکس منو نخواد. وسطش فهمیدم فرقی نمی‌کنه، هیچکس منو نمی‌خواد.

پاشدم، سرمو گذاشتم رو زانوم و زار زدم. یه طوری زار زدم که یکی بشنوه. خودمو نزدیک‌ترِ در کردم که یکی بیاد. که بالآخره یکی بشنوه.‌ که بالآخره یکی بیاد. 

در باز شد و صدایی که پشت در نگهش داشته‌بودم پرت شد توی کلاسِ خالی.
《 حالت خوبه؟ 》

چنگ زده‌بودم به لباسش. می‌لرزیدم و گریه‌ می‌کردم  و زشت بودم و بی‌پناه و وحشت‌زده؛
و زار‌ می‌زدم که چهارماه تمام همینو می‌خواستم.‌ چهارماه لعنتی تمام همینو می‌خواستم. می‌خواستم چنگ بزنم به لباس یکی. می‌خواستم خودم اون 《 یکی》 نباشم.
زار می‌زدم دیگه بسه و صدامو می‌بردم بالاتر. می‌بردمش بالاتر تا اینقدر توی راهروهای اون مدرسه ی خالی بپیچه که همه بفهمن حالم چقدر خوبه. 

۲۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر
نت فالش

چون هربار که میاین درستش کنین، یه سری متدینِ اشتباهی تولید می کنین که وضعو بدتر می کنن. *

خدایا، می‌خوای یه شانس دیگه به خودت بدی برای دخالت تو دنیا؟

پس بذار من همین‌شکلی بمونم. 

خدایا، من یه بغل گنده ی گنده دارم واسه بچه های طفلکِ هر زلزله. واسه گنیجشکایِ کوچولوی یتیم یمن. تو کیفم، پر از یک عااالمه نجاته. دستام گزگز می کنن واسه خفه کردنِ بن سلمان یا ترامب. یه تفنگ می خوام که همه ی دختربچه های چاق و زشت دنیا که تو مدرسه اذیت میشنو پناه بدم و اونایی که اذیتشون می کننو بکشم. 

خدایا، فقط اونقدری پول می خوام که هزار بچه ی اتیوپی به فرزندخوندگی بگیرم. زشت تریناشونو. کسایی که بدچیزایی دیدن، تنهان، فک میکنن کسی دوسشون نداره رو.


فقط یه شانس دیگه به این دنیایِ کثیف پر از جنگت، به خاورمیانه ی احمقانه ی بی‌ریختت بده و تفنگ و چاقو به من. با کمی پول. ببین چیکارا بلدم بکنم که - ببخشید اما- توی این همه سال از تاریخ بشر، تو و پیامبرات توش شکست خوردین.


* آره، متدین اشتباهی. انگار که با هر دین یه راه جدید به آدمای آشغال نشون دادین که آشغالِ مشروع باشن. متدین اشتباهی، مثِ داعش. مثِ یهودیای سلطه گر. مثِ مسیحیایِ قرن هفت میلادی.

۱۸ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر
نت فالش

خانواده‌ی آبرومند، یک خانواده‌ی بدون دختر است.

بابام برام کتاب می‌خره 《 خودت باش دختر》 ، و هنوز مسافرتِ بدون خانواده‌ رفتنِ یه دختر؛

چیزیه که باعث می‌شه چشمای مامانم گرد شه.


داشتم فکر می‌کردم من که دوتا گزینه بیش‌تر ندارم. یا طبق معمول سخت بهش می‌رسم، یا راحت می‌رسم. ولی این نسل خیلی اذیتن. بیش‌تر از ما. ما یه کاریش می‌کنیم، اما اونا احتمالا هیچوقت نمی‌فهمن که چیکارش باید بکنن. همیشه دوتیکه‌ی 《 تلگرام‌دار، کتاب‌خون و معتقد به برابری》 و 《 آبرومند، غیرتی و مستبد》 می‌مونن.

۱۴ دی ۹۷ ، ۱۵:۳۲ ۰ نظر
نت فالش

گه می‌خوردم البته. چون یازده دوصفر خیلی فریبنده‌ست

داشتم فک می‌کردم که احتمالا پروژه‌ی زمین یه پروژه‌ی‌ شکست‌خورده‌ست. ما هم مث آدمایی می‌مونیم که توی قرنِ آیفونا؛ هنوز به یازده دوصفرشون اصرار دارن.



۱۱ دی ۹۷ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر
نت فالش

هنوز از هیچکس نپرسیدمش البته.

از صبح پاشدم که درس بخونم. نمی‌تونم. همه‌ش هی دست می‌کشم زیر چشمام و سعی می‌کنم با سرانگشتام حسش کنم. دیشب فهمیدم که زیر چشمام چندتا چروک ریز افتاده. باید یه لیست مثلِ آریا استارک درست کنم. آدمایی که زیر چشمامو چروک انداختن. اتفاقایی که زیر چشمامو چروک انداختن. 

بعد تک به تک، ساعت یک نصفه‌شب بهشون زنگ بزنم و بپرسم 《 می‌دونستی زیر چشمام چروک افتاده؟ 》

۰۹ دی ۹۷ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر
نت فالش

سال‌ها در انتظارِ خورشیدی که حضورش، هویتتو محو می‌کنه دویدن. آه دخترجان‌.

وقتی از خونه بیرون رفتن و هدف داشتن و دخترِ مدرن بودن هم در کنارِ غذا پختن و راهِ دلبری بلد بودن؛ وظیفه‌ای می‌شه برای مردای مدرن.


می‌دونم که نباید این‌طوری به مسئله نگاه کنم، علی‌الخصوص وقتی دوست خودم اون مردِ مدرنه.


این‌دخترا این‌طور بزرگ‌ می‌شن. نوزده‌سال غذا پختن و منتظر مردِ دلخواه نشستن( که آه، تمام زندگی رو گرفته. هر قهرمانی این‌طوره) ، بعد عاشق شدن و پرت‌شدن توی دنیایِ مدرنِ مردی که ازشون سوایِ هم‌خوابگی، اجتماعی‌بودن و هدف داشتن و از خونه خارج شدن هم می‌خواد. 

این، دخترا رو مجبور می‌کنه که ساعتِ سه‌ی نصفه‌شب به مدرنیته زنگ بزنن و بیست‌دقیقه بگن 《 عاشقتم.》 . هنوز توی خونه‌ی سنتی‌ای هستن که هم‌خوابگی براشون جدایی از اون خونه‌ست و خونه‌ای درونشون وجود داره که از مردِ مورد علاقه‌، جداشون می‌کنه.


من به زنِ شصت‌ساله‌ای فکر می‌کنم که نوزده‌سال توپِ سنت بوده زیر پای پدر و مادر، و سال‌ها توپِ مدرنیته می‌شه زیرِ پای عشق.

و به این فکر می‌کنم که اگه روزی دختردار شدم، تکلیفشو با همه‌چیز روشن می‌کنم. ازش آدمی می‌سازم که اگه تصمیم گرفت از خونه خارج نشه و منتظر مردی باشه که در ازایِ آشپزی‌کردن، خرجشو بده؛

محکم پاش وایسه.

هیچوقت با بی‌پناهی به سنت و مدرنیته نگه 《 عاشقتم》، تا ببینه آخرش کی قبولش می‌کنه.

بیش‌تر از این‌که خانومِ قری نشه، برام مهمه که زنِ قری‌ای نباشه که عاشقِ یه بازیگرِ تئاترِ توی کافه هنرمندان می‌شه.


عنوان، به مناسبتِ نامشه که ترجمه‌ی عربیِ ماهه.



پی‌نوشت: از من می‌پرسین، هیچ مردِ مدرنی هم مقصر نیست. قربانی در قربانی در قربانی. 

۰۷ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۷ ۰ نظر
نت فالش

که نفرین برین تاج و این تخت باد..

منبعِ شاهنامه‌ی امسال، رستم و اسفندیاره. اگه از قسمتِ مرگِ اسفندیار سوال بدن نمی‌تونم جواب بدم. سه‌بار تاحالا خوندمش وهرسه‌بار این‌قد گریه می‌کنم که زورکی می‌فهمم چی داره می‌شه. 
کاش تو ادبیاتِ ایران ده‌هزارتا فردوسی داشتیم.
۰۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر
نت فالش