بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

شب های پرستاره بغداد را به یادتان می آورم، و دخترم شهرزاد را..

روی تختم با ریتم believer بالا پایین می شدم و سعی می کردم از وقت آزادی که تقریبا تمام زندگیم رو تشکیل داده لذت ببرم. یک لحظه بود؛

بعد بدون هیچ مقدمه ای یادم افتاد که مردم، توی چه فاصله ای ازم در حال سلاخی شدنن. یادم افتاد توی چه فاصله ای ازم مردم با صدای بمب از خواب می پرن. یادم افتاد توی چه فاصله ای ازم نه نوجوونی، که کودکی هم معنی نداره و توی چه فاصله ای ازم، مردم اینطوری زار می زنن برای.. برای چی؟ برای یک لحظه آرامش؟!


ما چقدر پستیم. چقدر سنگدلیم. می دونین توی چه فاصله ای از ما مردم دارن دونه دونه می میرن؟ توی چه فاصله ای از ما، بلایی به سر  بچه ها میارن که موقع پخشش توی تلویزیون به علت خشونت زیاد براش +18 می زنن؟

ما ادعا می کنیم مهربونیم. متمدنیم. انسان دوستیم. یا هر چی. و این پدر و بچه توی چه فاصله ای از ما در حال زجه زدنن؟

عکسو دیده بودم چن وقت پیش، از اینترنت پیداش کردم باز.

حالا می تونم برم ادامه موزیکمو گوش بدم و توهم بزنم که وظیفمو در قبال تمام این آدما انجام دادم.

۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
نت فالش

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.. ( ؟..)


اندوه خوشبختی. اندوه دلتنگی. اندوه خوشحالی. اندوه ذوق زدگی. اندوه عشق. اندوه نفرت. اندوه پوچ.

۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۸ ۰ نظر
نت فالش

چه خوب که عاقل تر شده ام.

توی خانه راه می روم و زیرصدای تمام آوازهایی که می خواهند نشان بدهند هنوزم خودمم، یک دختر جدی منطقیست که  زمزمه می کند《 چه خوب که عاقل تر شده ام...》


《 چه خوب که عاقل تر شده ام.》

《 چه خوب که عاقل تر شده ام 》

《 چه خوب که عاقل تر شده ام.》...


۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۳ ۰ نظر
نت فالش

جامعه و رسانه، اعتماد بنفسو از ما گرفت و تقدیم شما کرد ولی.

دلم می خواد تمامِ دخترایِ دنیا رو جمع کنم دورم. محکم بغلشون کنم. خیلی محکم. بهشون بگم مهم نیست که نگاها همیشه روی تو نیست. مهم نیست که پوستت صاف نیست یا بینیت بزرگه. مهم نیست اندامت تحریک کننده نیستن یا اصلا شکلِ مدل های ویکتوریا سیکرت نیستی. اصلا مهم نیست که صدایِ لطیفی نداری یا مثِ شاهزاده خانوما، آروم و شمرده حرف نمی زنی. تو خوبی. تو خوبی. تو همینطوری خوبی. گورِ بابایِ همه رسانه ها که می خوان ما رو شکل هم کنن. تو خوبی.

 

به پسرا چی می گم؟! عنوان مطلبو.

۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر
نت فالش

C6H6

- ولی این که راهِ آخــره!

+ هس. ولی خب تازه اولشه.

۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
نت فالش

باید بروم توی اتاق، پتو را بکشم رویِ سر و چند سالی حرف نزنم.

این بعداز ظهر ها، لرز می افتد به تنم و دلم یک آدم نو می خواهد. کسی که هیچ چیز درباره اش برایم مهم نباشد.  یک نفر که برایش مهم نباشد آخرین کتابی که خوانده ام چه بوده یا اینجا چه می نویسم برایتان. نه یک آدم آبی حتی؛
یک آدمِ لیمویی، که خانه مجردی داشته باشد. بعضی عصر ها بالشم را بزنم زیر بغلم، بروم دو زانو بنشینم کنارش، بالش را محکم بکوبم زمین و سرم را پرت کنم وسطَ آن و بعد، ساعت ها به پرز های فرش زل بزنیم.
انگار نه انگار که آدم هایِ آن دنیای بیرون منتظرمانند... .


۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۶ ۰ نظر
نت فالش

هیچکس نیست. می فهمی؟ فقط تویی. فقط- تو.

از مهم ترین دلایلی که هیچوخ توو جوابِ « خوبی؟»، یا کنکاشای عمیق تر اعتراف نمی کنم که حالم بده، اینه که دستمو پیش خودم رو می کنه. منظورم اینه که همیشه با خودم فکر کردم اگه یه روزی حالم واقعا بد شد، بقیه می تونن کاری برام بکنن.

و از این متنفرم که بگم حالم بده، و طرف مقابلم بگه « :(» یا مثلا این « من همیشه هستمِ» احمقانه. و باز من باشم و سقوط.

امشبم پرت شده بودم رو تختم، بیشتر از نیم ساعت زل زده بودم به پرزای پتو و به پنجشنبه هفته قبل فکر می کردم. که یکی عنوان این پستو گفت بهم. من همیشه ازش فرار می کردم.

هووووف... همه چیز داره سردتر می شه.

امروز داشتم حرف می زدم و متوجه شدم که در حدِ توان، هیچ چیزی رو بدونِ صفتِ « احمقانه» نمی ذارم. چه احمقانه.:))

۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر
نت فالش

هر ساعت کثیف میشه، هی از نوک دماغم سر میخوره، به بالش که تکیه میدم بالا میاد و سرم گیج هم می ره.

اصرار داشتم بریم عینکرو بگیریم، بابام عینکشو در آورد و نشونم داد که چقدر چشمش گود رفته و اینا.

این اتفاق برایِ سه، چهار روز پیشه. و حالا از شدت استرس، هر چند ساعت یک بار منو جلویِ آینه می بینید که عینکو در آوردم و دست می کشم به فاصله بین بینی و چشمام، و هر دفعه احساس می کنم یه دره فوق عمیق ایجاد شده و حتی تا مرحله بغض کردن هم می رم.

با اینکه دوسش دارم.

۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۷ ۰ نظر
نت فالش

و من فقط یه نمره خوب نیاز دارم، تا همه‌چیز به آرمانی‌ترین حالت خودش برسه.

خیلی احمقانه‌س که همه چیز اینقدر به حرفا بستگی داره. یه هفته مونده به کنسرت، تونستم سل دیز( که با اختلاف زیاد سخت ترین نتیه که تا الآن یاد گرفتم) رو به راحتی بگیرم، و توی ساده‌ترین نت‌های لاو استوری مشکل پیدا کردم. دلیلش هم برمی‌گرده به اینکه معلمم گُف تقریبا بهتر از همیشه و فراتر از انتظار سُل دیز رو می‌گیرم. و خب، گفت بهتره روی کوکِ لاو استوری بیشتر کار کنم. خیلی از نت‌هایی که تا قبل از حرفش به راحتی می‌تونستم بزنم رو، الآن نمی‌تونم دیگه.
نمره های بد و بدتر پشتِ هم میان، و فقط یه نمره خوب نیازه. اونوقته که نمره‌های خوب و خوب‌تر پشتِ سرِ هم میان.
و می دونین؟ همه اینا رو گفتم که بگم باورِ اینکه توی شیمی کودنم و نمره‌های بد و بدتر، من رو به جایی رسونده که نمی‌تونم عنصر رو تعریف کنم یا مثالی براش بزنم.

چقد عجیب.


پلاس: چهارشنبه کنسرت دارم باز. می‌ترسم این‌بار.:))

۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۶ ۰ نظر
نت فالش

آخ از اون چشمایِ عمیق؛ انگار که متعلق به قوی ترین زنِ دنیا باشن.

می‌دونه تشنه حرف زدنِ هوشمندانه‌شم. می‌دونه حرفاشو می‌بلعم و توضیح اضافه نمی‌ده. فقط بهم نگاه می‌کنه و می گه« یه نگاه توی آینه به خودت کردی؟»

می‌دونه با این حرفش چی کار می‌کنه. توی خودم غرق می‌شم. ساعت‌ها خودمو جلویِ آینه عقب و جلو می‌کنم و هردفعه.. هر دفعه.. هر دفعه...

۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر
نت فالش