بنفشه‌ی وحشی

متمایل به قرمز

که نفرین برین تاج و این تخت باد..

منبعِ شاهنامه‌ی امسال، رستم و اسفندیاره. اگه از قسمتِ مرگِ اسفندیار سوال بدن نمی‌تونم جواب بدم. سه‌بار تاحالا خوندمش وهرسه‌بار این‌قد گریه می‌کنم که زورکی می‌فهمم چی داره می‌شه. 
کاش تو ادبیاتِ ایران ده‌هزارتا فردوسی داشتیم.
۰۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر
نت فالش

و اشکام، می‌شه فانوس دریایی ساحل زخمی‌ای که واسه هیچ کشتی‌ای بندر نداره.

 یه مُش قلبه دیگه. یهو دیدی ترکید.

۰۴ دی ۹۷ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر
نت فالش

حتی توی کوچه‌مون هم دنبالِ سیمرغم. نارنیا که هیچ.

دیشب موقع خواب، واسه جلوگیری از دیوونه شدن از غصه، اومدم که به خودم دلداری بدم. گفتم عیب نداره. عوضش با تحمل یهوییِ همه‌چی، بزرگ می‌شم.

امروز ساعت ده‌ِ صبح، با صدای شیهه‌ی عجیبی از کوچه،  شاهنامه خوندمو ول کردم. 

۵ دقیقه بود نسبت بهش بی‌توجهی می‌کردم و تلاشم بر این بود که منطقی فکر کنم. دقیقه‌ی شیشم گفتم شاید واقعا سیمرغ باشه( چون صدای شیهه‌ش هم افسانه‌ای بود) و اتفاقی افتاده. با احساسِ شرم از شدت حماقتم رفتم توی بالکن و دیدم بله، بوقِ یه مدل کامیونِ عجیبه.

از اون‌دفه که توی اون توالتِ معاصرِ تاریکِ قلعه‌رودخان وایساده بودم و تا قبل این‌که چشمام به تاریکی عادت کنه، قلبم مث گنجیشک می‌زد و از خودم می‌پرسیدم آیا من یه اتاق مخفیو کشف کردم یا دری به دنیای نارنیا رو؛

دو سال و نیمه که می‌گذره.


و دوسال و نیمه که هرشب فکر می‌کنم بزرگ‌تر شدم. آخریشم دیشب.

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر
نت فالش

ج) عنوان

الف. حس  ناامنی شدیدی می‌کنم. هر جا هرچی که می‌نویسم، یه خروار آدمو متصور می‌شم که می‌خوننش و می‌خندن. بعد فکرمو ادامه می‌دم و می‌گم خب شاید واقعا خنده‌داره. چقد مسخره می‌نویسی. راجع‌به چه چیزای مسخره‌ای‌ می‌نویسی. خاک تو سرت.

اگه مسخرم می‌کنین دیگه این‌جا رو نخونین تو رو خدا ولی.


ب. ماجرای دختر و پسر بودن، همیشه مطرحه. قسمت عجیبش اینه که برای المپیاد ادبیات هم‌ می‌تونه مطرح باشه، در حالی که برعکس همه‌ی المپیادهای دیگه تو این زمینه چون به باور عامه، به 《 خرخونی》 نزدیکه؛ دخترا بهتر دونسته می‌شن.

بهرحال، من همه‌ش مچ خودمو می‌گیرم در حالی که دارم فکر می‌کنم هرمدلی که پسرا درس می‌خونن درست‌تره. حتمن اونا تو کلاس خیلی می‌فهمن. حتمن وسواسی که من روی هر کلمه دارم رو ندارن، پس موفق‌ترن. حتمن بخاطر وسواسم عقب میوفتم و پسرایی که همیشه تو بهترین حالتن، ازم می‌زنن جلو.

این برام خیلی وحشتناکه. بعد این‌همه تلاش برای عوض کردن فکر و ذهنم و این‌همه داد و بیداد سر همه‌ی آدمای روی کره‌ی زمین؛ یهو می‌بینم که عه. منم همون‌جا وایسادم که معلم دینیِ پارسالمون وایساده‌بود. منم وایسادم کنار بابام حتی.

نکته‌ش اینه که اگه فکر می‌کردم پسرا وسواسی‌ترن، می‌گفتم خاک بر سرت آتنا، آخر آدمای بادقت( یه تعبیر بهتر از وسواسی!) ازت می‌زنن جلو. که عه، پسر هم هستن.

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۱۷ ۰ نظر
نت فالش

امروز توی اتوبان بنزین ماشین تموم شد. ترااافیک، بااارون. بابا مجبور شد پیاده بشه و سعی کنه ماشینو تا کنار هول بده. دو نفر بودیم. منم سعی می‌کردم فرمونو درست بچرخونم.

آدما رد می‌شدن و بووووق می‌زدن. با خودم می‌گفتم مرسی که یادآوری می‌کنین بنزین ماشین تموم شده. بعد بارون شدید‌تر شد، در حالی که من داشتم سعی می‌کردم فرمونو درست نگه دارم و درِ طرفِ دیگع رو ببندم که ماشینا نخورن بهش، بابام خورد زمین. واقعا خورد زمین. تا حالا ندیده‌بودم. آدما رد می‌شدن و بوق می‌زدن. یک‌لحظه خواستم پیاده بشم و همه‌شونو بکشم. ماشیناشونو آتیش بزنم. خودشونو با چاقویِ کند تیکه تیکه کنم. چقدر سرد؟ چقدر بی‌تفاوت؟ بابای من وسط اتوبان طوری خورده‌بود زمین که صداش باعث شد وحشت کنم، بنزین ماشین تموم شده بود، سرد بود و برای هیچ کثافتی کوچک‌ترین اهمیتی نداشت. بوق می‌زدن و رد می‌شدن.


یه تیکه‌ از من برای همیشه ازین جامعه بریده شد انگار. اگه کسی نیگام نمی‌کرد زارزار گریه می‌کردم.

۳۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۵ ۰ نظر
نت فالش

یه آهنگِ نوستالژیک خوشگل عربی یافتم. فرستادمش واسه محمد از ذوق. ( همونی که تا قبل این بهش میگفتم مصری.) یه طوری گفت وات د فاک که فک کنم حامد همایونِ عرباس یاروعه. ذوقم ریخته. بهرحال آدما یه وقتا شجریان گوش می دن یه وقتا شهاب مظفری. یه وقتا کاظم الساهر گوش می دن یه وقتایی عمرو دیاب دیگه. عه. وات د فاک نداره که. :))

۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۴ ۰ نظر
نت فالش

Just another product of today.

یه جایی تو آخرای تئاترمون، از میدونِ جنگ برمی‌گشتیم. از کلی تفنگ و مجروح و قوی‌بودن. شب بود. همه‌ی چشما خسته‌ بود، یکی دست می‌نداخت باندِ دورِ سینه‌هاشو باز می‌کرد، یا یکی شونه برمی‌داشت که موهاشو شونه کنه. از آدماییِ که دستشون تا آرنج تویِ زخم مریض بود، تبدیل می‌شدیم به زن‌ها و دخترایِ خسته‌ای که روسریشونو گره می‌زنن پشتِ سرشون و زیر لب، یه شعر زمزمه می‌کنن شاید.



حسم به آدمایِ دنیایِ مدرن یه همچین‌چیزیه. حسم به خودمون یه همچین چیزیه. یا به خودم. صبح که پا می‌شیم، وحشی و قوی می‌ریم تویِ دلِ دنیا. کل روز از تیرای ریز جاخالی می‌دیم و بلندتر می‌خندیم که محکم‌تریم. 


بعد شب می‌شه. می‌رسیم خونه. می‌رسیم اتاق‌هامون. باند دورِ سینه‌ها رو باز می‌کنیم و می‌بینیم روی سینه‌یِ سمتِ چپ، خونی شده. یادمون می‌افته که کجا زخمی شدیم. یادمون می‌افته، اون‌جا‌ که بلندتر می‌خندیدیم و بیش‌تر بی‌توجهی‌ می‌کردیم و تیغو تویِ زخم می‌چرخوندن. یهو می‌بینیم که اوه. من هنوز فقط یه انسانم. عجیبه. هنوز یه انسان مونده‌م؟


حدِ فاصلش هم خوابه. صبح که بیدار می‌شیم، باز اسفندیاریم یا شبیهش. رویین‌تن( که این‌بار نقطه‌ی آسیب‌پذیرش، قلبشه) و همون‌قدر عبث.

۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۷ ۰ نظر
نت فالش

کاش که یک زلزله بیاید و همه‌چیز را صاف بکند.

می‌شینم جلوی صفحه، یادم بیارم چطوری بنویسم. حسِ فشار سر انگشتام، توی پله‌پله‌ی گلوم می‌پیچه دیگه. تو مفصلام خبری نیست، انگاری مرده‌م.

می‌شینم پای تلفن. تا یادم بیاد کجا موندم، اسمایِ توی دفترچه رو بالا پایین می‌کنم. از اسمایی که کنارشون فامیلی داره می‌گذرم که یادم بیاد کجا صمیمی بوده‌م. تلفنمو می‌گیرم دستم و از صفر به صفر به صفر به صفر می‌افتم. یه جا باید یه نفر گوشیو برداره و بگه 《 الو》. کسی که وقتی بگم سلام از تعجب سکوت کنه. بگه تویی؟ بگه کجا بودی؟ بگه چی اومد سرت؟

همه‌ی اسما فامیلی دارن. همه‌ی رنگا سردن و تند. هیچکس به یواشیِ سرنادِ شوبرت نیست. نت فالشِ مورد نظر شما، در شبکه موجود نمی‌باشد.

لطفا دیگر تلاش نکنید.

کسی که تلفن را بر می‌دارد، هیچ ربطی به شما ندارد.

لطفا دیگر تلاش نکنید.

لطفا دیگر تلاش نکنید.

۱۵ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۴ ۰ نظر
نت فالش

اون‌دفه تو مدرسه داشتم می‌گفتم فک کن چه زندگیِ استرس‌آور و ترحم‌برانگیزیه، زندگیِ زنی که فک می‌کنه ذاتِ شوهرش تو نگاه کردنه و شوهرش از دیدنِ بازوی سفید من ممکنه تحریک بشه و تمام‌مدت، توی خیابون در استرسه.

بیچاره. بیچاره. این طور که بهش نگاه می‌کنم، قابل درکه وقتی این‌قدر مستاصل می‌شه که آوار می‌شه سرِ من تو خیابونا. کاش می‌تونستم یکی از پسرای دوروبرمو بهش قرض بدم که دقیقا متوجه بشه فرق آدم و آلت چیه.

۲۰ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۳ ۰ نظر
نت فالش

معلمایِ عزیزم که خفن‌ترین آدمایی هستن که می‌شناسم، بدون ماشین و پیاده می‌رن. این غمگینه. هربار تو صورتم می‌خوره که موفق‌ترینی که می‌خوای تصور بکنی هم بشی، تهش یه ماشینم نداری. نچ نچ نچ. از اولش باید می‌رفتی خانوم دکتر بشی.

۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۴ ۰ نظر
نت فالش